گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
گفتار «17» در محاربه شاه دین پناه با شروانشاه و ظفر یافتن بر اعداء به تأیید «18» باری تعالی‌






سالكان شوارع پادشاه بی‌منازع كه از منهاج بارواج «وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقِیماً» «19» به مقاصد كثیر الفواید «وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» «20» فایز «21» گشته‌اند، هر آینه مرآت ضمیر الهام- پذیر ایشان از صیقل «أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» «22» بروجهی مصفا گردید كه صورت صحت و فساد افكار و پیكر «23» خطا و صواب‌آرای اصحاب مستشار در آن با حسن وجهی انتعاش یافته.
ما صدق این مفهومات آنكه سابقا مذكور شد كه در ارزنجان «24» شاه عالم پناه، چسان تدبیرات «25»
______________________________
(1)- ن: صواب
(2)- ن: بیكران
(3)- ب، م: شریان. ن: از راه شروان
(4)- ن:
انجام
(5)- ب، م، ن: آمده
(6)- ن: كه جود ظفر ورود
(7)- ب: ظفر و روشنایی
(8)- ب: باموال. ن: نامتوال
(9)- م، ب: ولایت
(10)- م، ن: نموده
(11)- ن: بیغرد. ب، م: بیقره
(12)- ب: سكندر حرب. ن: سكندر صولت. م: سكندر فر
(13)- ب م ن: در دل
(14)- مز: (960). ب، م: نهصد و شش
(15)- ب: شد
(16)- ب، م: نموده
(17)- ن: ذكر محاربه نمودن صاحبقران و الاجاه با شیروانشاه و شكست یافتن آن بدخواه
(18)- ب، م: تبایید و یاری اللّه
(19)- سوره 48 آیه 2
(20)- سوره 48 آیه 3
(21)- ب، م: فایض
(22)- سوره 48 آیه 4
(23)- ب: تكبر. م: نكته
(24)- ن: آذربایجان
(25)- ب: تدبیر است ن: تدبیر آراست
ص: 60
امرای مستشتار «1» را از درجه اعتبار ساقط فرموده به مقتضای رای صوابنمای خویش یورش شروانشاه اختیار نمود «2». شروانشاه چون از توجه سپاه دولت‌خواه آگاه گشت، اضطراب بی‌حساب به او راه یافته از مقر خود در حركت آمد «3» و در اثنای قطع مراحل به دلاوران قوی‌دل رسیده بار اقامت در منزل فنا بگشاد و تفصیل این اجمال را «4» محرر بنان [بر] صفحه بیان چنان تحریر می‌نماید كه در آن اوان كه منزل جبانی «5» از انوار طلعت خسرو فردوس مكانی مانند سپهر نورانی گردید، دست «6» قضا عنان باد پای شروانشاه را به چنگ آورده «7» كشان كشان او را «8» بدان مكان رسانید «9». ع «10»: صید را چون اجل آید سوی صیاد رود.
و شاه با اقبال در حال به تعبیه لشكر علویه كه عدد ایشان هفت هزار بودند «11» حكم فرموده شروانشاه نیز با بیست هزار سوار و پنجهزار پیاده بر زیر «12» پشته‌ای نشسته مردم خود را بازداشت و به ترتیب قلب و میمنه و میسره مشغولی نموده «13» لوای مقابله و مقاتله بر افراشت.
و بعد از ترتیب صفوف صدای كوس شاهی و صوت طبل فارسان میدان خلافت پناهی رایت «14» حالت «15» شجاعت شیران بیشه جلادت را بر فراخت و اسبان راهوار در مضمار كارزار به رقص درآمده «16»، غلغله سورن «17» ساكنان سموات را در اضطراب انداخت. از طرفین شاهد دور «18» از ترحم شمشیر ظلمانی حجاب «19» از چهره نورانی گشاده به قصد جان بی‌دلان جلوه‌گری آغاز «20» فرموده «21» و پیرسال دیده پشت خمیده كمان «22» پشت به جانب [41] دشمن «23» بدگمان كرده «24» به دست مرغ تیر خبر واقعه ناگزیر «25» به كشور دل صغیر و كبیر ارسال نمود. سنان افعی سان «26» در حجورا بدان عقارب «27» اجانب جا «28» كرده و گرزگران از پی اقامت طغیان از هر گوشه سعی برآورده شعله تیغ غازیان «29» از پایان آن آتشی بود به طرف كره نار مایل، و آمد شد سهام آن قوم ناتمام از فرازش آفتی می‌نمود از عالم بالا نازل. القصه پیادگان شروان «30» كه در پیش «31»
______________________________
(1)- ب، ن: منتشار
(2)- م، ن: نموده
(3)- ن: آمده در
(4)- ن: «را» ندارد
(5)- ن: خانی، م: خیالی
(6)- م: «دست» ندارد
(7)- ب: آورد
(8)- م: او را جنگ
(9)- م: آورد
(10)- ن: مصرع
(11)- ن: بودند شروانشاه نیز
(12)- م: زبر
(13)- ب: نموده و
(14)- م: راتب
(15)- ن: «حالت» ندارد
(16)- ن: درآمد
(17)- ب: سواران
(18)- ن: دوار از زخم
(19)- مز، ب: «حجاب» ندارد. م: حاشیه: پرده
(20)- ن: آغاز نهاد مشت مبارزان كاردیده و پشت خمیده كمان
(21)- م مز، ب: و سال دیده و.
(22)- ن: كمان بجانب
(23)- ن: دشمنان
(24)- ن: گردید و
(25)- ب: و ناگزیر
(26)- ن: سنان
(27)- م: اقارب و اجانب
(28)- ن: «جا» ندارد
(29)- ن: غازیان معركه رزم آتشی
(30)- ن: شروانشاه
(31)- ب: در پیش ستاده م: در پیش صف نهاد
ص: 61
صف ستاده بودند، به شیبه «1» تیر میمنه و میسره لشكر كشورگیر را از ترتیب انداختند و شروانشاه چون پریشانی در مجموع «2» عساكر منصور مشاهده نمود، عنان وقار از دست داده با سواران سپاه به یكبار حمله نمود و پیادگان شروان در زیر دست و پای ستوران مستأصل شده مجال تیراندازی مفقود گشت و غازیان جلادت شعار كه پیادگان كارزار را پریشان حال دیدند، در حال سمند جرادت در میدان محاربه برانگیخته با دشمنان در آمیختند «3» و به استعانت تیغ بی‌دریغ خون دشمنان بی‌باك را بر خاك هلاك ریختند و شروانیان نیز قدم در معركه كارزار نهاده دست‌بردهای «4» عظیم نمودند «5».
چون خاقان سكندرشان دید كه لشكر مخالف پای ثبات در میدان حرب استوار داشته به حمله سپاه نصرت دستگاه تزلزل در اركان جمعیت ایشان راه نیافت، تیغ ذو الفقار اندام از نیام انتقام كشیده در پناه جبه توكل بر صف اعدا تاخت و منشور شجاعت حیدر «6» صفدر را امضا نموده آیت جرأت خود را طغرای نشان جلادت فرمود. بسا «7» از تشنه‌لبان بیابان كین كه در آن حین از چشمه تیغ آبدارش سیراب گشته «8» به سر منزل عدم شتافتند و بسیاری از فارسان معركه تهور كه در برابر آن پادشاه بهادر تاب نیاورده عنان به طرف وادی فنا برتافتند.
شمشیر قاطعش از خون منازع در هوای قتال به‌سان افق سپهر می‌نمود به شفق در آمیزش كرده، تیر بی‌مانعش هنگام جدال مانند غمزه دلبران از دلیران «9» قوی‌دل جان برده. القصه سپاه شروان كه آن ضرب و حرب ملاحظه نمودند قرار بر فرار اختیار كرده سنگ تفرقه در شیشه- خانه جمعیت ایشان افتاد «10» و مبشر قضا و قدر بشارت فتح و ظفر به خسرو هفت كشور ارزانی داشته مفتح ابواب عنایت ربانی در مراد بر روی ارباب اعتقاد بگشاد و شروانشاه با بسیاره‌ی از امرا و سرداران سپاه كشته گشته، بقیة السیف به پای سرعت طی راه گریز نمودند. بعضی از غازیان «11» سریع السیر گریختگان را تعاقب كرده «12» كثیری از ایشان را اسیر و دستگیر فرمودند.
و چون خاطر همایون پادشاه. ربع مسكون از گیر و دار كارزار فارغ گردید، در همان منزل در شهور سنه ست و تسعمائة بر مسند ابهت و جلال بنشست و امرا و شجعان «13» آستان خلافت آشیان را «14» كه آثار جلادت و مردانگی و غایت شجاعت و فرزانگی در آن معركه به ظهور رسانیده بودند طلب فرموده به نوازش خسروانه و مراحم پادشاهانه مراتب ایشان را ازدیاد بخشید و حكم فرمود كه لشكریان از رؤس مخالفان منارها برافرازند و ابدان ایشان را هم چنان گذاشته طعمه كلاب و ذئاب «15» سازند. صحیح القولی از زبان جلودار محمد یوزباشی
______________________________
(1)- ن: بشیه تیر
(2)- ن، م، ب: مجمع
(3)- ن: درآمیختند و شروانیان نیز
(4)- م. ب: بردیها
(5)- م: نموده
(6)- ن: حیدر صفت را اختیار نموده
(7)- ن، م: بسیار
(8)- ن: بودند
(9)- ب، م: دلبران
(10)- ن: فتاده ب، م: فتاد
(11)- م، ن، ب: ملازمان
(12)- ن: نموده جمع كثیری
(13)- ن: شجعان
(14)- ن: «را» ندارد
(15)- ب، ن: اوتاب. مز: اذناب
ص: 62
روملوا نقل نمود] 42] كه بعد از این فتح خاقان سكندرشان بفرمود كه چون شروانی سنی‌اند مال ایشان نجس است تمامی را در آب اندازید. صوفیان حتی اسب و استر آن جماعت را در آب انداختند. مرا «1» از خزانه پادشاه كیسه «2» جواهری به دست افتاده بود «3» و سر آنرا دو جا مهر كرده بودند، یقین می‌دانستم كه از نفایس است چند مرتبه به خاطرم رسید كه جواهر را در آب انداختن حیف است، باز نتوانستم كه خلاف امر مرشد نمایم كیسه جواهر را در آب انداختم. شهرت تمام دارد كه در روز جنگ چون غازیان را* هر یكی اسبابی در خورجینی «4» بود در عقب اسب «5» باردار در پای درختی تماما بر بالای هم ریختند و بعد از فتح هر یك اسباب خود متصرف شدند بواسطه امانت و دیانت هیچ چیز از هیچكس فوت نشد.

گفتار «6» در توجه خلفا بیك در شهر نو به سبب دفع شیخ شاه و مشرف شدن آن دیار از قدوم شاه عالم پناه‌

چون مدت سه روز خسرو عالم‌افروز در همان منزل به كام دل اوقات با بركات بگذرانید، رای جهان‌آرای اقتضا نمود كه از آن مقام كوچ فرموده بلده شماخی «7» را از میمنت ذات گرامی سمت تیمن ارزانی دارد. بعد از عمل به مقتضای رای بی‌بدل به عرض «8» رسید كه ولد شروانشاه شیخ ابراهیم كه به شیخ شاه ملقب است در روز حرب از معركه به سلامت بیرون رفته اكنون در شهر نو كه بر كنار دریا واقعست لنگر اقامت انداخته و به داعیه «9» مخالفت با قدوه اولاد خیر البشر و طلب خون پدر «10» مردم بسیار از اوباش «11» سوار و پیاده جمع ساخته.
لاجرم حكم جهان مطاع به نفاذ پیوست آنكه خلفا بیك با بعضی از دلیران خصم شكن و سال‌خوردگان كهن، به شهر نو رفته مجددا در تخریب بنای «12» بقای اولاد و اتباع شروانشاه سعی موفور مبذول دارد و مشار الیه امتثال حكم «13» مطاع نموده چون نزدیك به آن شهر رسید شنید كه شیخ شاه چون از توجه سپاه نصرت پناه آگاه گشت، با اتباع «14» و اشیاع خویش در كشتی نشسته از راه دریا به طرف گیلان روان شد «15». بالضروره خلفا بیك حوالی شهر را معسكر ساخته كیفیت فرار اعدا و قرار خود را عرضه داشت كرده به پایه سریر اعلی ارسال داشت و در
______________________________
(1)- ن: «مرا» ندارد
(2)- ن: كینه‌جو
(3)- ن: بود و سر او را
(4)- ن:
خورجین
(5)- ن: اسب بار دارد. ب، م: بار دارد
(6)- ذكر گریختن شاه ابراهیم ولد شروانشاه بشهر نو و رفتن عصاكر گردون ماثر از عقب او و فرار نمودن او
(7)- ن، ب: شماخی از
(8)- ب: تعرض
(9)- ن: وداعیه
(10)- ب، م: و مردم
(11)- ن: اوباش سواره
(12)- ن: بنای بی‌بقای
(13)- ن: حكم جهان مطاع
(14)- م، ب: اتباع خویش و
(15)- م، ن: روان شده
ص: 63
همان روز، ساكنان آن بلده به قدم اطاعت و انقیاد پیش آمده اكابر و اعیان با تحفه و پیشكش فراوان به آستان حكومت آشیان «1» شتافتند و خلفا بیك به چشم شفقت و مرحمت در ایشان نگریسته «2» به وعده اضعاف الطاف شاهی آن قوم را مفتخر و مباهی گردانید «3» و ایشان را رخصت انصراف «4» داده آن شب در كمال عیش و طرب گذرانیدند. روز دیگر كه علم خسرو خاور «5» از افق سپهر اخضر نمایان گردید «6»، رایت فتح آیت شاه عالم پناه از مهجه مهر جبهه آن دیار را فروغ بخشید و منزل شیخ شاه از نزول اجلال پادشاه صاحب «7» كمال سپهر مثال گشته خلفا بیك بعد از وضع جبین اخلاص بر خاك نیاز، كیفیت اطاعت و دولتخواهی اهالی شهر نو را معروض داشت «8» و این موافقت موافق مزاج با ابتهاج مزین تخت و تاج فتاده «9» كلانتران آن شهر را به انعام تاج و خلعت سرافراز و بلندپایه گردانید و تربیت خلفا بیك را [43] تجدید نموده حكومت شهر نو را به وی ارزانی فرمود. آنگاه جهت قشلاق، آن خسرو آفاق به صوب محمود آباد در جنبش آمده در آنجا قشلاق فرمودند.
درین اثنا «10» مرحوم امیر زكریا كه از نبایر «11» خواجه محمد كججی بود* و سالها وزارت سلاطین تركمان كرده بود، به شرف پای‌بوس «12» خسرو صاحبقران رسید، قدوم او موافق طبع اشرف افتاده او را كلید آذربایجان خواندند و چون منزل معهود از تنویر آن كوكب مسعود بر سپهر كبود دعوی مساوات نمود، معروض گشت كه جمعی در قلعه باكو به حصانت حصار و ذخیره بسیار اعتماد كرده بر بروج خلاف متمكن گشته‌اند. از استماع این خبر عرق غضب در ذات گرامی تحقق «13» یافته حكم «14» شد كه از سرداران معتمد «15» مانند استاجلو* و خنوسلو «16» و الیاس بیك ایغود اغلی با فوجی از محبان آل علی به طرف «17» قلعه مذكور رفته مهما امكن در فتح آن حصن حصین و دفع اهل كین سعی نمایند و ایشان به موجب حكم عمل نموده چون به ظاهر حصار رسیدند جزیره‌ای دیدند كه با وجود اهتزار شرطه جدال وصول به پیرامون «18» آن امریست در غایت اشكال و به وسیله سفینه تدبیر به چنگ آوردنش خیالیست محال چه «19» سه طرفش را دریا احاطه نموده و طرف دیگر را كه از بحر بی‌بهره است خندقی عریض عمیق صیانت فرموده «20». بالضروره در اطرافش «21» فرود آمده در تهیه مقابله و مقاتله به جد تمام مشغولی
______________________________
(1)- م: نشان
(2)- ن: نظر كرد
(3)- ن: «گردانید» ندارد
(4)- م. ب. ن: انصراف داد
(5)- ب: خارا از
(6)- ن: گردید و
(7)- م: صاحب قران
(8)- م، ن، ب:
«و این موافقت» ندارد
(9)- م. ب. ن: فتاد
(10)- م: «مرحوم» ندارد
(11)- م: انباء
(12)- م: پای‌بوسی
(13)- ن: تحقیق
(14)- م: حكم كرده تا از
(15)- م: «معتمد» ندارد
(16)- م: چوشلو. ن: موسلو. مز: خنوسلوا
(17)- م: بطرف مذكور.
ن: مذكوره
(18)- ن: پیرامن
(19)- ن: چه یك سه
(20)- ب: فرمود كه فرود آمده
(21)- م، ن: اطرافش فرمود كه فرود
ص: 64
نمودند و هنگام اتمام اسباب و آلات محاربات پیش برده دلیران كشورگیر غایت مردی و مردانگی به ظهور رسانیدند و از فراز «1» حصار محصوران جلادت شعار نیز اظهار شجاعت و دلاوری «2» كرده در دفع «3» و منع كوشش بسیار نمودند و مدت «4» مدید حال برین «5» منوال بود و صورت فتح در شهر بند قوت «6» مختفی «7» و محجوب می‌نمود كه ناگاه دبدبه وصول صاحبقران ممالك ستان و مهابت جنود ظفر ورود «8» ظل اللّه صفت جرأت و شجاعت از شجعان قلعه‌دار و متوطنان حصار سلب فرموده صورت مطلوب به احسن وجهی روی نمود. و درین سال مذهب حق ائمه اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملك الاكبر را منتشر ساخته لعن ملاعین ثلاثه به رؤس منابر علانیه گفتند و كلمه صادقه «مذهبك الحق 906 «مذهبنا حق «9»» منتهی «10» تاریخ آن زمانست.
بر رای ارباب سیر «11» و تواریخ مستور نماند كه بعضی از اعاظم سلاطین سلف هر چند خواستند كه كلمه‌ای چند كنایه از شتم ملاعین اظهار نمایند، میسر نشد چون «12» معتضد عباسی كه حكم او بر شرق و غرب جاری بود در سنه اربع و ثمانین و ماتین خواست تا بر منابر لعن معاویه كنند مقدورش نشد «13» و هم چنین معز الدوله احمد «14» بن بویه كه فرمان‌فرمای عراق عرب بود، در ربیع «15» الاخر سنه احدی و خمسین و ثلثمائة خواست تا كلماتی «16» كه به طریق كنایه «17» لعن ملاعین لازم آید بر در مساجد نقش نمایند موفق نشد. بالاخره حسب الصلاح بعضی از علما «18» قرار داد «19» كه بر كتابهای عمارات «20» این عبارت نویسند كه «21»: «لعن اللّه الظالمین لآل محمد من الاولین و الاخرین» اما اسم معاویه را به صریح لعن كردند و پادشاه مرحوم سلطان محمد الجایتو در شهور سنه تسع و سبعمائة حكم كرد تا در خطبه و سكه اسامی نامی «22» حضرات ائمه هدی علیهم «23» السلام ذكر نمایند «24». در بعضی از بلاد پیش رفته اهالی «25» اصفهان به قدم ممانعت پیش آمده قبول نمی‌كردند تا در شهور سنه عشر و سبعمائة جمعی كثیر از لشكریان خود را بدانجا فرستاد كه جماعت متمردان را تأدیب «26» نماید [44] و از آن جمله
______________________________
(1)- ن: و افراز
(2)- ن: داوری
(3)- ن: و رفع منع
(4)- ن: مدت
(5)- ن:
بدین منوال
(6)- م: قوت+ (حاشیه: غازیان كشورگیر)
(7)- ب، ن: مخفی
(8)- م:
ورود پادشاه
(9)- م: «حق» ندارد
(10)- م: منهی از
(11)- ن: السیر
(12)- ن: چو
(13)- ب، م، ن: نشد و هم
(14)- م: احمد كه
(15)- ن: در شهر ربیع الثانی
(16)- م ب:
كه بطریق. ن: بطریق
(17)- م: كنایه از آن ملاعین
(18)- ن: امرا
(19)- ن: دادند
(20)- م. ن: عمارت
(21)- مز، ب، ن: «اللّه» ندارد
(22)- م: مساحی
(23)- ن: علی
(24)- ب م ن: نمایند بعضی از بلاد
(25)- ن. م. ب: اهالی نمی‌كردند
(26)- ن: تنبیه
ص: 65
مولانا ابو اسحق كه از سنیان متعصب بود گرفته نزد پادشاه آوردند* و در این اثنا پادشاه مرحوم «1» فوت شده آن مدعا پیش نرفت.
بعد از آن* پادشاه «2» مغفور سلطان حسین میرزا «3» بایقرا در سنه ثلث و سبعین و ثمانمائة «4» ابتدای سلطنتش خواست كه در خطبه نام همایون ائمه اثنی عشر ذكر نماید این اراده او از پیش نرفت و هجوم عام به مرتبه‌ای رسید كه میرسید علی قاینی كه واعظ بود از منبر به زیر آوردند «5». حاصل «6» كه هیچ كدام ازین سلاطین را توفیق این سعادت رفیق نشد تا آنكه شاه جمجاه صاحبقران به محض تأیید آلهی و توفیقات نامتناهی بدین موفق گشتند و این مذهب حق كه درین مدت هشتصد سال در «7» پس پرده حجاب مانده بود تقویت و تمشیت تمام یافت و احدی را قوت ممانعت نماند. «اللهم كما جعلت ذاته الاقدس «8» واسطة لاعلاء كلمة الحق و الیقین اجعله محشورا فی زمرة آبائه المعصومین» و بقای این ملت در «9» دودمان ولایت مكان آن صاحبقران باقی مانده متصل به زمان مظهر موعود حضرت صاحب زمان و خلیفة الرحمن گردد «10»

ایراد «11» سخن در فتح قلعه باكو

گل نورسته بوستان خلافت و دین‌داری و غنچه نو شكفته سلطنت و شهریاری چون در منزل محمود آباد به «12» طالع مسعود و خاطر «13» شاد فصل شتا را «14» به نهایت رسانید و هوای روح‌افزای بهار حصار غنچه را فتح كرده سلطان گل را بر فراز قلعه گلبن «15» نشانید، سپاه سبزه پی محاصره قلاع اشجار جمعیت نمود و مصلح نسیم از بهر ادای باج «16» درم شكوفه بر عساكر محاصر «17» ایثار فرمود، نامیه داعیه نهضت به جانب قلعه باكو «18» در گلشن ضمیر مهر تنویرش پدید آمد. چه در آن اوان نزد پادشاه رستم توان به وضوح پیوسته بود كه به مجرد اهتمام امرای عظام، فتح «19» آن قلعه میسر نمی‌شود. لاجرم در ساعت «20» مسعود از منزل معهود سفر كرده به صوب مطلوب در حركت آمده پس از وصول به ظاهر حصار به نفس جمیل ملاحظه خندق و فصیل كرده حكم فرمود كه فوجی از غازیان صاحب قبضه به زخم تیر و شیبه «21» كسانی را
______________________________
(1)- ب، م، ن: مرحوم مغفور فوت
(2)- م: خاقان
(3)- ب، م، ن: میرزا سلطان حسین
(4)- م: ثمانمایه سلطنتش
(5)- ن: آمد. م، ب: آوردند
(6)- ن: و ماحصل
(7)- ن: درین پرده
(8)- ن: قدس ... و بقای این ملت
(9)- ن: درود
(10)- م: ندارد
(11)- رفتن شاه جمجاه به جانب قلعه بادكوبه
(12)- مز، ب، ن: «به» ندارند
(13)- ن: سعادت خاطر
(14)- ه: «را» ندارد
(15)- م: گلشن نشانیده
(16)- ب، م، ن: تاج
(17)- م. ن: محاصره
(18)- ن: بادكوبه
(19)- م: فتخ قلعه
(20)- ن: سعادت
(21)- ن: «شینه» نداردم: شمشیر
ص: 66
كه حراست بروج می‌نمایند به خود مشغول دارند. و طایفه دیگر از خدام سده سنیه به بریدن نقب اشتغال نموده ابواب فتح بر روی خویش بگشایند و دلیران تندخوی به فرموده پادشاه رزم‌جوی پنجه كین در جدران «1» حصن حصین فرو برده به شعله پیكان «2» جانسوز آغاز سوختن «3» هستی مخالفان بدروز «4» نمودند و به زخم كبیر «5» بهادران پر تهور كه بر ابدان «6» دشمنان صورت- فتحی بود، كسر در ظروف ارواحشان پدید آورده اثر متین «7» و تیشه «8» چابك دستان به ضرب «9» تیشه فرجه می‌نمود «10» و فرج در كار خسرو «11» كامگار پیدا كرده «12»:
غازیان جمله نهنگان «13»غضنفر صولت‌كه بر اعداد همه هستند گه حرب شدید
شود از خنجرشان آیت نصرت ظاهرگردد از ناوك ایشان رقم فتح «14»پدید و در خلال این جنگ و مقابله، اشارت عالیه صادر گشت كه قورچیان كثیر الاخلاص و نزدیكان ذوی الاختصاص، خندق را از سنگ پر سازند تا از این ممر به سهولت «15» قریب خود را به دیوار باره «16» رسانند و از پی ازدیاد ترغیب ایشان در این كار پادشاه سعادت یار از بارگیر دلدل رفتار فرود آمده به نفس مبارك سنگی «17» چند از زمین برداشته به جانب خندق انداخت.
غازیان عظام كه این [45] اهتمام از آن خسرو گردون غلام مشاهده نمودند به اندك زمانی آن مقدار سنگ در خندق افكندند كه هركس كه بر بالای «18» آن سنگ‌ریز می‌رفتند «19» درون قلعه مشاهد «20» وی می‌شد. ساكنان حصار كه از فراز و نشیب تسلط غازیان «21» پر فریب را ملاحظه كردند، از «22» فراز شرفه ممانعت و مدافعت فرود آمده كرم پادشاه «23» كریم را شفیع جرایم خویش ساختند و رایت «24» خلاف «25» را انكسار داده علم وفاق «26» برافراختند. لاجرم عفو شاهی به حال ساكنان زوایای تباهی «27» تعلق گرفته فرمان همایون به صدور پیوست كه كسی از ملازمان درگاه مكرمت قرین به علت جرایم «28» پیشین متعرض سكان قلعه باكو نشود «29» كه زلال كرم خسروانه ایشان را از رجس «30» مخالفت تطهیر «31» كرامت نموده. اهالی حصار كه وفور كرم چنین مشاهده
______________________________
(1)- ن: حذران
(2)- م: «پیكان» ندارد
(3)- م: سوختن خرمن هستی
(4)- ب، ن: بدرود
(5)- مز: كبیر
(6)- ن: برآمدن
(7)- ب: مبین
(8)- ن: تنبه
(9)- م: نصرت پیشه فرجی. ن: بضرب تیشه مزجه. ب: بضرب تیشه مرحه
(10)- ب: مینمود. م: مینموده
(11)- ب: خسرو صاحبقران كامگار
(12)- ن: بیت
(13)- ب: نهنگ
(14)- م: حسن
(15)- م: بسهولت خود را.
ب، ن: بسهولت قربت خود را
(16)- ب: پاره رسانید. ن: باره رسانید
(17)- ن: سنگ
(18)- ن: ببالای
(19)- م: می‌رفت. ن: رفتند بر فراز شرفه ممانعت
(20)- ب: مشاهده
(21)- م: غازیان عظام
(22)- ن: از فراز
(23)- ن: پادشاه را
(24)- ن: مراتب
(25)- مز، ب، ن: خلافت
(26)- ن: وفاق را
(27)- ن: شاهی
(28)- ن: جرام
(29)- ن: نشو و والا
(30)- ن: رخش
(31)- ن: بطهر
ص: 67
نمودند، در حال ابواب قلعه را به روی غازیان گشوده كلانتران انجمن با تیغ و كفن به درگاه پادشاه دشمن شكن شتافتند «1» و به تشریف «2» تاج و خلعت مشرف گشته امر شد كه خلفا بیك جهت حكومت و نقل ذخایر و خزاین شروانشاه به قلعه رود. مشار الیه امتثالا لامره الاعلی كلانتران «3» آنجا را برداشته به صوب حصار شتافت و بعد از وصول بدانجا مبلغی كلی به رسم پیشكش و ساوری از مردم قلعه گرفته «4» آن نقود مأخوذه را با مخزونات دفاین و ذخایر به اردوی همایون فرستاد تا بر عساكر منصوره قسمت فرمودند. آنگاه به تحقیق مقابر ملوك آن دیار مشغولی كرده استخوان «5» آنان را كه نسبت به حضرت ولایت منزلت شیخ جنید، قدس سره العزیز عداوت نموده بودند خصوصا میرزا خلیل اللّه در آتش انتقام نهاد و عمارت عالیه ایشان را ویران كرده خاك آنها را به باد داد و در گنبد وی زر بسیار یافتند و پس از فراغ فیصل مهام منظور به مزید الطاف شاه وافر احسان «6» سمت امتیاز یافت.

گفتار در «7» توجه پادشاه سكندر نشان «8» به حوالی قلعه «9» گلستان و عفو جرایم محصوران بنابر وفور الطاف و احسان‌

بعد از فتح قلعه باكو و تحصیل فراغ از سرانجام آن، مجددا روایح خلاف اهالی قلعه گلستان به مشام خلافت و فرمان‌فرمایی رسیده حكم شد كه امرای ممالك آرای كشورگیر و غازیان شجاعت‌نمای صایب تدبیر در «10» تهیه اسباب نهضت به جانب حصار گلستان مشغولی نموده «11» فتح آن قلعه را پیشنهاد همت سازند «12» و همگنان اطاعت حكم واجب الاذعان كرده پس از وجدان یراق یورش، رایت عالی به صوب آن دیار توجه نموده چون حوالی قلعه گلستان از گلبن سپاه «13» رزم شیم رشك گلستان ارم گردیده محاذی بروج آن قلعه را بر امرا تقسیم كرد.
سرهنگان كشورگشای «14» و دلیران مردآزمای محاربه آغاز كرده «15» به صورت سورن و آواز كوس
______________________________
(1)- ن: شتافت
(2)- ن: بشرف
(3)- ب م: كلانتر انجا
(4)- م: گرفته و نقود. ب: گرفته ماخزوه را
(5)- ب، م، ن: استخوان آنرا
(6)- م: احسان شده
(7)- ن: در محاربه نمودن عساكر نصرت ماثر قلعه گلستان را و واقعاتی كه در آن اوان روی داده
(8)- م: شان
(9)- ب: قلعه مباركه
(10)- م: به تهیه. ب، ن: در تهیه
(11)- ن: نمود
(12)- ن: سازد
(13)- م: سپاه ارم گردید. ن: سپاه نمونه دشت ارم گودید. ب، م: سپاه گردیده
(14)- ن: كشورگشای و قلعه
(15)- م: كرده سورن. ن: كرده سورن در دادند و آواز كوس، ب: كرده سورن و آواز
ص: 68
و غلغله شیون، حارسان بروج را مضطرب و سراسیمه ساخته، اختلال در اركان حراست ایشان راه یافت*.
اما در خلال این احوال صورت چند روی نمود كه عفو پادشاه صاحب كمال «1» شامل حال ساكنان قلعه گلستان شده دفع امیرزاده الوند را* وجهه همت گردانید «2». از جمله صور آنكه روزی تنها آن حضرت در پای درختی كه نزدیك به حصار بود [46] نشسته در ماده فتح الباب تأمل و اندیشه می‌فرمود كه ناگاه شخصی از برج قلعه سر برون آورده دست بر گلوی خود نهاد و غایت عجز و اضطرار اظهار نموده به زبان حال عرض كرد «3» كه اگر عساكر نصرت- ماثر از مقام تنقیص «4» و اضرار فقرای حصار درگذشته به جانب دیگر توجه فرمایند و ابواب ترحم بر محصوران. «5» مضطر گشایند، بی‌شك موجب ازدیاد اقبال بی‌زوال و بی‌شبهه مستلزم تزاید جلال خواهد شد. و این مقدمات معروضه، بر ضمیر نصیحت‌پذیر شاه جهانگیر ظاهر گشته اهتمامی «6» كه در محاصره می‌فرمود از خود سلب نمود. دیگر آنكه یكی از عابدان صادق القول شبی در خواب مشاهده «7» نمود كه شخصی از مردم گلستان گریه‌كنان به او می‌گوید كه التماس آنكه این سخن از زبان من به عرض شاه رسانی «8» كه بر رای عقده‌گشا مخفی نخواهد بود كه در آن زمان كه از ارزنجان «9» به طرف شروان روان گشته از آب كر عبور فرمودی، با خود قراردادی كه هرگاه نخست «10» شروان در تصرف من درآید غنچه آمال مردم گلستان را به نسایم الطاف شكفته ساخته، خلعت امان «11» بدیشان ارزانی فرمایم. اكنون وقت آنست «12» كه آن لطف موعود به فعل آید و آن عابد خواب بین صباح به درگاه عالم پناه رفته به وسیله بعضی «13» از مقربان سده سدره نشان واقعه مذكور «14» را بی‌زیاده و نقصان معروض داشت. شاه جمجاه فرمود كه این خواب از رؤیای صالحه است چه بعد از عبور بر آب كر نذر كرده بودم كه بر اهالی گلستان ترحم نمایم و این نذر را از غیر پنهان كرده با كسی اظهار ننمودم «15». الحال انشاء اللّه المتعال «16» نذر معهود را به وفا رسانیده از گرد این قلعه كوچ می‌نمایم و ابواب عافیت و امنیت بر عجزه و مساكین می‌گشایم.
دیگر آنكه در آن اثنا «17» از نزد شیخ علی خلیفه كه به سبب تحقیق اموال در باب ظلم
______________________________
(1)- ب، م، ن: قران
(2)- ب، م، ن: گردانیده
(3)- ن: كرده
(4)- ب، ن: تنقص
(5)- ن: محصلان
(6)- ب: اهتمام. م: ترددی
(7)- م: مشاهد
(8)- م. ن: رسانید به
(9)- ب، ن: آذربایجان
(10)- ن: تخت
(11)- ن: آمال
(12)- ب: است
(13)- ب م: بعض
(14)- ب م ن: مذكوره
(15)- ن: نكرده بودم
(16)- ن: تعالی
(17)- مز، ب: در آن اثنا م: درین اثنا
ص: 69
و ضلال «1» به جانب قراداغ رفته بود قاصدی «2» رسیده معروض داشت كه امیرزاده الوند با چند لوند یعنی معدودی چند در نخجوان نشسته محمد قراجه را با زمره‌ای از سپاه آذربایجان به جانب گنجه فرستاد تا از گذر قویین اولمی «3» گذشته به بلاد «4» شروان درآید «5». و حسن بیك شكراغلی را به گرمارود «6» ارسال نموده كه از آن طرف به صوب آن ولایت توجه نماید. بعد از عرض این اخبار خسرو با اقتدار ترك محاصره كرده به استصواب امرای نامدار مثل حسین بیك لله و ابدال بیك دده و محمد بیك استاجلو و عبدی بیك شاملو و خادم بیك، عازم دفع الوند گشت و فرمان داد تا كشتیها جمع ساخته به بستن جسر بر معبر جواد مبادرت نمایند و حسن میرزا به فرمان اعلی، به تكمیل جسر «7» پرداخته از آب بگذشت. آنگاه پادشاه دریا دل كنار آب را منزل ساخته در آن اوان غازیان «8» رستم توان بر جسری كه احداث یافته بود عبور نمودند. پادشاه ذی شوكت همگی همت صرف محاربه اعدای دین و دولت كرده نخست فوجی از شجعان را به قراولی تعیین فرمود. نوروز این سال* ایت ئیل شنبه دوم رمضان المبارك سبع و تسعمائة بود.

تمهید «9» بساط سخن در عزم امیرزاده الوند از پی جنگ خسرو دولتمند و حصول استعداد طرفین په ظهور فتنه وشین‌

امیرزاده الوند «10» ولد یوسف بیك بن حسن پادشاه كه در آن اوان به فرمان فرمایی بلاد آذربایجان مشغولی می‌نمود، از فتوحات شاه [47] كه در ممالك «11» شروان وقوع یافت آگاه شد و «12» با خود اندیشه نمود «13» كه اگر اقبال و دولت پادشاه غضنفر صولت به دستور اوقات گذشته در تزاید باشد، بی‌شك عزم رزم اینجانب جزم كرده قاصد تسخیر مملكت «14» آذربایجان گردد «15» و لایق آن كه قبل از فراغ وی از تسخیر و سرانجام مهام آن «16» ممالك دست اقتدارش را كوتاه سازیم. غافل از آن كه دستی كه به امداد اقتدار «17» منتقم جبار قوی گشته او را زبردستان ذوی «18» الاقتدار ضعیف نتوانند گردانید «19» و صاحب دولتی را كه كریم متعال بر مسند
______________________________
(1)- مز، ب: ظلال
(2)- ن، م: قاصد
(3)- ن: قوئین اویلی
(4)- ن: ندارد
(5)- م: در آمد. ن: در آمده
(6)- ن: گیرماورد
(7)- ن: میل
(8)- م: اوان پادشاه رستم توان. ب: اوان رستم توان
(9)- ن: ذكر رفتن عساكر نصرت ماثر بر سر الوند حصول استعداد ...
(10)- م: الوند و یوسف
(11)- ن: ملك
(12)- ن: «و» ندارد
(13)- م: نمودند
(14)- ن: «مملكت» ندارد
(15)- ن: شده. ب: گردد و
(16)- ن: «آن» ندارد
(17)- ب، م: اقدار
(18)- ب: ذوی گشته الاقتدار
(19)- ن: ساخت
ص: 70
اقبال جای «1» داد هر گزش سرهنگان جلادت آثار بر خاك ادبار نتوانند نشاند. و از پی تمشیت این امر لشكر عظیم جمع آورده نخجوان را معسكر خود ساخت و چنانچه سابقا مذكور شد حسن بیك شكراغلی را به گرمارود فرستاد كه هنگام «2» وجدان فرصت به حدود آن مملكت توجه نماید. و شاه كامیاب چون از آب عبور فرمود بر خیال محال «3» مخالف خایف مطلع گشته، از ملازمان موكب ظفر اثر پیری بیك قاجار را كه از كمال بهادری «4» قوز قرن گفتندی به منقلا تعیین نموده با جمعی از بهادران به جانب گرمارود ارسال نمود تا به وسیله جنگ، حسن بیك شكراغلی* كه او را قرینه رستم و اسفندیار می‌دانستند [و] از آن طرف* به قراولی آمده به چنگ آورند و پیری بیك به صوب مقصد ایلغار كرده، حسن بیك چون از توجه مشار الیه خبر یافت «5»، قرار بر فرار اختیار كرده به طرف نخجوان مراجعت نموده پیری بیك او را تعاقب كرده بعضی از بازماندگان او را به عالم آخرت روانه ساخت. فی الجمله غنیمتی به دست درآورده به پایه سریر اعلی شتافت و مشمول اصناف الطاف «6» خسروانه گشته از امثال و اقران سمت امتیاز یافت و این فتح محرك سلسله پادشاه عدیم المثال شده رایات فتح آیات «7» به جانب قراداغ در حركت آمد و از ملازمان و اعوان الوند هركس در آن ولایت بود بعد از اطلاع بر توجه شاه واجب- الاتباع فرار نموده سری به سلامت بیرون بردند و آن حضرت پس از وصول به آن حدود عازم نخجوان گردید [و] پیری بیك را نوبت دیگر مقدمه لشكر فیروزی اثر گردانید و از جانب الوند عثمان نامی در برابر پیری بیك آمده بین الجانبین غبار جنگ و جدال برانگیخته «8»، پیری بیك عثمان را دست‌گیر كرده نزد پادشاه روشن ضمیر فرستاد «9» و آن حضرت به قتلش فرمان داده «10» از استماع این واقعه خوفی عظیم در دل الوند دردمند افتاد و از مقامی كه بود كوچ كرده متوجه چخور سعد گشت و در منزل شرور توقف نموده سی هزار مرد فراهم آورد «11» و به جد تمام در اسباب «12» مقابله و مقاتله مشغولی كرده چون نخجوان مضرب سرادقات عز و جلال گشت، و توقف الوند در شرور معروض خسرو دولتمند شد، در حال متوجه معسكر دشمن ممتحن «13» گشته آخر روزی كه اول شام اتمام دولت مخالفان بی‌سرانجام بود، قریب به اردوی ایشان نزول اجلال فرمود و
______________________________
(1)- ب: جان
(2)- ب: هنگان
(3)- ن: بر خیال واقف گشته مطلع گردید
(4)- م: بهادری بی‌نظیر روزگار خود بود ب، ن: بهادری بجانب گرمارود ارسال نمود
(5)- م: آگاه گردید
(6)- ن: و الطاف
(7)- م: آیت
(8)- م: برانگیخته شد
(9)- م: فرستاده
(10)- ن: داد
(11)- ن: آورده
(12)- م: با اسباب
(13)- م: مستهجن. ب: مستحن. ن: متحن
ص: 71
بعضی از غازیان شب زنده‌دار را به حراست جنود سعادت یار تعیین نمود «1» و الوند نیز فوجی از سپاه خود را به طلایه امر كرده از طرفین «2» در پاس داری غایت سعی و اهتمام به جا آوردند، تا وقتی كه «3» حارسان لشكر «4» گاه شاه انجم سپاه خود را بر ارباب یقظه «5» [48] و انتباه عرض می‌نمودند، حارسان هر دو جانب به كار خود مشغول بودند*.

گفتار «6» در محاربه میانه پادشاه سعادتمند «7» و امیرزاده الوند و انهزام وی از عساكر مبارك پی‌

صباح كه فرمان فرمای عرصه افلاك به عزم رزم جنود انجم بر بادپای چرخ سوار گردید، و علم نورفشان بر كنار مضمار سپهر نصب كرده تیغ جهانگیر از غلاف كره اثیر «8» بیرون كشید، پادشاه لشكرشكن پی دفع دشمن بر توسن كوه پیكر نشسته به ترتیب صفوف مشغولی كرده و میمنه و میسره سپاه نصرت دستگاه را به سرداری میمنت نشان سامان داده به شكوه ذات مهابت سمات روح در قالب «9» قلب لشكر درآورد و توكلی كه در «10» جبلت بی‌علت وی «11» رسوخ یافته بود تجدید فرمود. با دل «12» قوی و امید بسیار به سوی معركه كارزار متوجه گشت. و از آن جانب امیرزاده الوند حدود جنود را به مردم كار دیده مضبوط و مربوط كرده شتران اردوی خود را در عقب «13» صف بازداشته به زنجیر بر یكدیگر «14» بست مصلحت آن كه لشكریانش را گریز نیابند. آنگاه از طرفین شدت صوت طبل جنگ شین ادراك سامعه از اشخاص مسلوب ساخت و آواز سورن «15» شجعان «16» میدان آشوب و فتن غلغله در مجامع سموات انداخت. غازیان كثیر الاخلاص و قورچیان ذوی الاختصاص بعد از سودن جبین عبودیت به خاك نیاز و استمداد كریم كارساز، سمند جلادت «17» در ساحت محاربه به جولان درآورده مقاتله آغاز نمودند و به مفتاح «18» سنان، ابواب خروج بر روی ارواح «19» محبوسه اعدا گشودند. به هر ضربت شمشیر، شیری به جانب بیشه عدم روان ساختند و به هر زخم پیكانی پهلوانی «20» بر خاك هلاك
______________________________
(1)- ن: نموده و اله هر
(2)- م: «از طرفین» دارد
(3)- م: «وقتی كه» ندارد
(4)- ب: لشكر شاه
(5)- ن: نعطه و اعنیا
(6)- ن: منهزم گردیدن الوند لوند از عساكر نصرت مآثر
(7)- م، ب: سعادتمند الوند
(8)- ب، ن، مز: اسیر
(9)- م: در قلب قالب
(10)- ن: «در» ندارد
(11)- ن: «وی» ندارد
(12)- ن: دلی
(13)- ن: «عقب» ندارد
(14)- ن: بر تحریر یكدیگر
(15)- ب: سودن
(16)- ن: شجاعان
(17)- ن: حلاوت و شجاعت. ب، م:
سمند جلاوت و رسحات
(18)- ن: مناج خلاصة التواریخ ج‌1 71 گفتار در محاربه میانه پادشاه سعادتمند و امیرزاده الوند و انهزام وی از عساكر مبارك پی ..... ص : 71
(19)- ن: «ارواج» ندارد
(20)- م: پهلوانی را
ص: 72
انداختند. زره از دست ایشان به هزار دیده خونریز و خود از فرقشان «1» چون دل خونین گرفتار ان بتان فتنه‌انگیز. سپر [را] «2» از صدمت گرز پشت شكسته، و كمان را از وصول تیغ رشته حیات گسسته. و از جانب امیرزاده الوند، سرهنگان معركه كین و بهاداران شجاعت آیین آثار مردی و مردانگی به ظهور رسانیدند و بسیاری از حریفان بزم رزم را جرعه فنا نوشانیدند و چون یك چند مهم «3» جدال برین منوال بوده وصال شاهد ظفر پادشاه فریدون‌فر را دست نداد، شبدیز جرأت را به مهمیر «4» عزت تیز ساخته و تیغ ذو الفقار آثار آخته، با نفس همایون بر صف مخالفان زبون تاخت و مانند باز بلند پرواز یا شاهین سرعت آیین «5» كه صید را در جو هوا گرفته بر خاك افكند، چند كس را به منقار حسام خون‌آشام از پشت زین به زمین انداخت. و این فتح در شهور سنه سبع و تسعمائة روی نمود. فارسان میدان اخلاص و شجعان معارك اختصاص كه این دلاوری از آن شهسوار مضمار سروری مشاهده نمودند، به هیئت اجتماعی «6» بر اعدا حمله كردند و صمصام انتقام بر دشمنان ناتمام خوابانیده دمار از روزگار ایشان برآوردند و از اعاظم امرای الوند مانند «7» قرچغای محمد و لطیف بیك و سیدی غازی بیك «8» احفاد پیلتن بیك با هشت هزار نفر «9» سپاهی را به قتل رسانیده سلك جمعیت وی را به تیغ آفتاب شعاع انقطاع دادند. امیرزاده الوند جان به تك «10» پا بیرون برده از روی اضطرار با نفر «11» اندك و خوف بسیار از معركه كارزار فرار نموده به طرف ارزنجان «12» شتافت [49] و در آن معركه صدای یك تفنگ استماع لشكریان شد و اول تفنگی كه در ایران* پیدا شد آن بود.
بعد از آن نسایم نصرت شمایم فتح و فیروزی از مهب «الا ان للّه فی ایام دهركم نفحات» بر اعلام ظفر اعلام شاه گردون غلام وزید. ع «13»: آنچه طلب می‌نمود از مدد بخت یافت.

گفتار «14» در رفتن خاقان صاحبقران جلوریز به دار السلطنه تبریز

چون خاقان جمجاه به یمن عنایت آله و توجه حضرت* رسالت پناه و ائمه هدی سلام اللّه «15» علیهم اجمعین، الوند را منهزم ساخته «16» آن قدر یراق و جهات و اسباب به دست معسكر
______________________________
(1)- م: حربشان، ن: حزن ایشان.
(2)- ب: سردار- م: سپروان. ن: سرداران را مز: سپروار
(3)- ن: مردم
(4)- ب: برساخته. م: مهمیز تیر ساخته. ن: مهمیز ئرم ساخته
(5)- ب، م: بزمین انداخت. ن: بر زمین انداخت
(6)- م، پ، ن: اجتماع
(7)- م: «مانند» ندارد
(8)- ب: بیك آقا و سامن بیك با هشت هزار. م: بیك و ساین بیك با هشت هزار. ن: بیك و سامن بیگ با هشت هزار
(9)- م: هزار نفر به قتل
(10)- ب، م: به نك
(11)- ن: بانفری
(12)- ن، م: آذربایجان
(13)- ن: مصرع
(14)- ن: توجه نمودن شاه جمجاه ستاره سپاه بصوب دار السلطنه تبریز
(15)- ن: «اللّه» ندارد
(16)- ب، م، ن: ساخت
ص: 73
ظفر اثر افتاد، كه عشری از عشیر آن در خزانه خیال هیچ پادشاه به استقلال نمی‌گنجید «1». بعد از فراغ خاطر از جانب آن جماعت مدبر، در آن منزل نزول نموده روز دیگر علم عزیمت به صوب دار السلطنه تبریز برافراخت. چون به حوالی آن بلده طیبه رسید، سادات و قضات و اكابر و اعیان مملكت از قدوم مسرت لزومش آگاهی یافته «2» به استقبال شتافته به شرف پای‌بوس آن خسرو گیتی ستان سرافراز گشتند اطاعت و بندگی به تقدیم رسانیده خاقان صاحبقران هر یك از آن جماعت را به مرحمت بی‌غایت سرافراز ساخته به دار السلطنه تبریز كه مقر سریر سلطنت و مركز دایره خلافت خواقین عالیشان بود نزول اجلال فرمودند «3» و ظل عدالت و كرم بر متوطنان آن ولایت انداخته عجزه و زیردستان را از دست ظلمه باز رهانید و روز جمعه امر كردند كه خطیب آن شهر خطبه ائمه اثنا «4» عشر خوانده كلمه طیبه «5» «اشهد ان علیا ولی اللّه» و جمله «حی علی خیر العمل» با اذان «6» ضم نمایند. و از عقب خطبه لعن ابا بكر و عمر و عثمان و سایر ملاعین بنی امیه و عباسیه بر منابر گفته حكم قضا نفاذ عز اصدار یافت كه در ممالك محروسه بدین نوع عمل نموده در اسواق تبرائیان «7» همچنان زبان به طعن و لعن ملاعین ثلاثه* گشوده هركس خلاف كند او را به قتل رسانند. و علما و فضلا شروع در مسایل و مباحث مذهب حق ائمه «8» معصومین نموده كتب فقه امامی را رواج دادند و روز به روز «9» آفتاب حقیقت مذهب ائمه اثنی عشر ارتفاع پذیرفته، اطراف و اكناف عالم از اشراق لوامع طریق تحقیق آن منور گردید.
و هم* در آخر این سال خواجه عبد الحی منشی كه از زمان سلطنت سلطان «10» سعید سلطان ابو سعید به خدمت انشاء سلاطین* اشتغال داشت و در اواخر عمر انزوا اختیار كرده بود در دار السلطنه تبریز رحلت نمود «11» و در سر خیابان [در] مدفنی [كه] جهت خود ساخته بود مدفون گشت.

گفتار در رفتن خاقان صاحبقران به جانب ارزنجان «12» از پی دفع الوندتر كمان‌

چون شاه كامیاب نوروز تنگوزئیل را كه در یكشنبه ثالث عشر ماه رمضان موافق ثمان و تسعمائة بود در دار السلطنه تبریز به سعادت و اقبال گذرانید منهیان خبر رسانیدند كه امیرزاده الوند در ارزنجان «13» بار دیگر سپاهی فراهم آورده خیال محال استقلال سلطنت در سر دارد و
______________________________
(1)- ن: گنجد
(2)- ب، م، ن: یافتند
(3)- ن، م، ب: فرمود
(4)- ن، ب، اثنی
(5)- ن: طیبه علی ولی اللّه
(6)- ن: باذان
(7)- ن، م، ب: «تبرائیان» ندارد
(8)- ن: ائمه اثنی عشر ارتفاع پذیرفته
(9)- م: روز مذهب
(10)- م: سلطان ابو سعید بخدمت
(11)- م: نموده
(12)- ن، م، ب: آذربایجان
(13)- ب: آزربایجان. ن: آدربایجان
ص: 74
اسباب حرب و جلال معد «1» و مهیا ساخته اراده جنگ «2» با آن خسرو با نام و ننگ دارد. بنابرین در روز دوشنبه بیست و چهارم شهر شوال سنه مذكوره خاقان صاحبقران به طالع سعد و ساعت كامران «3» روی اقبال به دفع مخالفان بد سگال نهاده روز یكشنبه دهم ماه مبارك ذی حجه سنه مذكوره [50] به ییلاق اله داغ نزول اجلال فرموده آن موضع را شكار فرمودند و از آنجا به چمن لزكی «4» تشریف فرموده توقف نمودند. سپاه الوند چون عظمت و حشمت لشكر ظفر اثر را مشاهده نمودند «5» از سر خوف و هراس بی‌قیاس «6» قرار «7» بر فرار داده روی ادبار و خزلان به صوب گریز نهادند. صباح روز دوشنبه بیست و یكم ماه مزبور «8» از چمن مذكور «9» كوچ كرده به یورت قوچ احمر قرب در دنه «10» كوهی نزول فرمودند. در طی این «11» مسافت جمعی كثیر از لشكر مخالف از اطراف و جوانب به دست غازیان نصرت فرجام گرفتار شده به قتل آمدند. بعد از آنكه عساكر منصوره تمامی سبزه‌زار یورت مذكور را چندانكه امرار «12» نظر می‌توانست نمود احاطه كرده از كوه و پشته مضرب خیام قرطاس فام چون شكوفه بهاری سفید گردانیدند «13»، خبر رسید كه الوند بد پیوند با متفرقه چند به حوالی ساروه‌قایه «14» ارزنجان «15» متحصن شده‌اند.
خاقان صاحبقرانی «16» به تایید ربانی، با اكثر امرای نامدار و دلاوران غضنفر شكار، پای جلال «17» به موكب اقبال درآورده، چون نسیم صبا به سرعت هرچه تمامتر در عقب ایشان ایلغار فرمودند و از شب تا صباح قطع مسافت بیست فرسخ نموده بدان موضع رسیدند. ایشان از كمال ترس و هراس تمامی یراق خود را انداخته از آنجا نیز راه «18» فرار پیش گرفتند. غازیان آن غنایم را متصرف شده خاقان سكندرشان استماع نمود «19» كه الوند به جانب تبریز رفته عنان عزیمت به طرف آذربایجان تافت و از قلعه ماكو «20» ایلغار كرده به دار السلطنه تبریز آمدند. الوند از مملكت آذربایجان بیرون رفته روی توجه به جانب بغداد آورد و آفتاب دولت تركمانان «21» آق قوینلو «22» به غروب رفت. خاقان سكندرشان به دولت و كامرانی به اوجان رسیده غازیان احمال و اثقال مخالفان را كه از غایت استعجال گذاشته بودند، تصرف كردند و
______________________________
(1)- ن: مستعد
(2)- ن: جنگ دارد و وبا آن خسرو
(3)- م، ن، ب: كامرانی
(4)- ن: كزكی
(5)- م، نموده
(6)- ن: «بی‌قیاس» ندارد
(7)- ن: فرار بر قرار
(8)- ن، م، ب: مذكور
(9)- ن: مذبور. ب: مزبور
(10)- ب: درونه كوهی. ن: در نه كوی. كذا
(11)- م، ن: آن
(12)- ن: از
(13)- ن: گردانید
(14)- ن: ماروقیه. مز، ب: ساروقیه
(15)- پ: آزربایجان.
ن: آذربایجان
(16)- ب، ن: صاحب‌قران
(17)- م: اجلال بمركب
(18)- ب، م: فرا راه. ن: «راه» ندارد
(19)- م: نموده كه
(20)- م، ن: باكو
(21)- م: تركمان
(22)- ب، م: قانیلو
ص: 75
هم درین سال شاه جمجاه به واسطه گوشمال علاء الدوله ذو القدر متوجه ارزنجان «1» گشتند و او را آلادانه نام نهادند چون فصل زمستان بود، كاری از پیش نرفت و قشلاق این سال به فتح و فیروزی و اقبال در دار السلطنه تبریز واقع شد.
سابقا حدیثی در باب ظهور «2» حضرت ولایت مرتبت قدوسی منزلت شیخ «3» صفی الحق و الحقیقة و الدین ابو الفتح اسحق قدس اللّه سره از حضرت سید المحققین وارث علوم ائمة المعصومین، میر مرتضی علم الهدی علیه الرحمة و الثناء مذكور شد. اما «4» حدیثی دیگر كه فقیر مؤلف از حضرت شیخ «5» الطایفه بهاء الملة «6» محمد العاملی شنیدم كه دلالت بر ظهور شاه صاحبقران خسرو گیتی‌ستان نموده اینست كه آن حضرت چنین نقل فرمودند كه این حدیث را به نوعی كه از پدر مرحوم خود یعنی شیخ حسین «7» عبد الصمد عاملی شنیدم این است كه «ان لنا باردبیل كنزا وای كنز، لیس بذهب و لا فضة ولكنه رجل من اولادی یدخل تبریز مع اثنا عشر الفاراكبا بغلة شهباء «8» و علی راسه عصابة حمراء»*
سید كبیر مرحوم سید حسن بن السید جعفر العاملی الكركی استاد پدر فقیر «9» به فقیر گفت در اوایل سلطنت پادشاه مرحوم شاه اسمعیل طاب ثراه «10» كه به زیارت مشهد مقدس می‌رفتم، به تبریز رسیدم شاه در شكار بودند. روزی كه از شكار معاودت فرمودند با اهالی تبریز كه به استقبال [51] رفته بودند «11» رفتم. اتفاقا شاه عالم‌افروز آن روز بر استر سفید سوار بودند و به واسطه كوفت چشم دستمال سرخ «12» بر سر بسته بودند و لشكری كه همراه بودند دوازده- هزار سوار بودند. در آن وقت این حدیث كه به چند سال قبل ازین به نظر رسیده بود به خاطر رسید.

گفتار در توجه پادشاه به استحقاق به جانب عراق و تسخیر آن بلاد و فرار «13» سلطان مراد

چون در شهور سنه ثمان و تسعمائة صیت فتوحات شاه خجسته صفات به ولایت عراق رسید، سلطان مراد بن سلطان یعقوب كه در آن زمان فرمان‌فرمای عراقین و فارس و كرمان بود، اختلال تمام به احوال او راه یافت متوجه شیراز شد قاسم بیك پرناك كه حاكم آن دیار بود، از توجه او آگاه شده با سادات و اكابر شیراز به استقبال شتافت. سلطان مراد قاسم بیك «14» را
______________________________
(1)- ن. م: آذربایجان
(2)- ن: «ظهور» ندارد
(3)- م: شیخ صفی الدین
(4)- ن: آیا
(5)- ب: سنج
(6)- م: بهاء الملة و الدین
(7)- م: حسین بن
(8)- ن: شها
(9)- ن: فقیر كثیر التقصیر گفت
(10)- ن: «طاب‌ثراه» ندارد
(11)- م: بود
(12)- ب، م، ن: سرخی
(13)- ب، ن: قران
(14)- ب، ن: بیگ پرناك
ص: 76
گرفته اردوی او را حكم به غارت فرمود و كس به جهت ضبط اموال او به شهر فرستاده او را به قلعه «1» اصطحز فرستاد و سلطان مراد در كازرون قشلاق نموده در رمضان مبارك سنه مذكوره متوجه عراق شد و حكومت فارس را به یعقوب خان بیك بایندر برادر ایبه سلطان تفویض نمود. و درین سال در ولایت عراق و كرمان هركس داعیه استقلال نموده لوای «انا و لا غیر «2»» برافراشتند «3» سلطان مراد در اكثر عراق و مراد بیك بایندر در یزد، در پیش «4» محمد كره در ابرقو و باریك بیك «5» پرناك در عراق عرب و حسین چلاوی «6» در فیروزكوه و سمنان و خوار و ابو الفتح بیك در كرمان و قاضی محمد به اتفاق مولانا مسعود بیدگلی در كاشان.
سلطان مراد بعد از آن كه به «7» عراق آمد در زمستان قشلاق در موضع دیلجان نموده كس به اطراف و جوانب الكای خود فرستاده عساكر خود را جمع كرده، بقیه السیف آق‌قوینلو در هر جا كه بودند مجتمع «8» گشته قریب به پنجهزار پیاده از الكای عراق طلب داشت و با قرب هفتاد هزار جوشن پوش از قریه دلیجان «9» علم عزیمت به صوب همدان برافراشت. اسلمس- بیك كه از اعاظم امرای او بود و حكومت دار المؤمنین قم به او تعلق می‌داشت «10»، به واسطه مخالفت اهالی آنجا شیعه شده یا علی «11» بر سینه خود كنده بود، امتثال «12» فرمان سلطان مراد ننموده «13» نزد او نرفت. سلطان مراد چون دانست* كه او اطاعت حكم نمی‌كند، بالضروره مادر خود را گوهر سلطان خانم كه دختر شروانشاه بود به قم نزد اسلمس بیك فرستاد «14» كه او را به هر عنوان كه داند «15» نصیحت نموده به همدان آورد. گوهر سلطان خانم به قم آمده با اسلمس بیك ملاقات نمود «16» و گفت لشكر قزل‌باش عازم این مملكت‌اند و شنیده باشی كه در شروان با پدرم و سایر پادشاهان عالیجاه چه كردند. اگر اتفاق ننموده در امداد ما اهمال نمایی، ایشان با سپاه سنگین بدین ولایات آمده سلطان مراد را مغلوب ساخته «17» اهل و عیال تركمانان را اسیر خواهند «18» ساخت. رحم بر فرزندان خود باید كرد. اسلمس بیك از ابرام و الحاح او شرمنده گشته، اهالی قم را وداع كرده از آنجا علم عزیمت به صوب همدان
______________________________
(1)- م. ن: به قلعه مبارك سنه مذكوره متوجه عراق شد
(2)- م: لامی غیر
(3)- ن: برافراشته
(4)- مز: رئیس محمد
(5)- ن: بیگ ... در كرمان
(6)- ب: حلاوی
(7)- ن: در عراق
(8)- ن: جمع
(9)- م، ن: دیلجان
(10)- ن: داشت
(11)- م: مهر علی
(12)- م: امسال
(13)- ن: نموده
(14)- ن: فرستاده
(15)- ب: دانند
(16)- ن: نموده
(17)- م: نماید
(18)- ن: خواهد
ص: 77
برافراخت و چند روز در زاویه منصور بیك جمشكزكی كه بر شارع راه واقعست نزول نموده كوچ بر كوج روانه اردوی سلطان مراد گشت.
سلطان صاحبقران قبل از توجه [52] به عراق قنبر نام غلامی كه از شاه صفدر سلطان حیدر قدس سره العزیز مانده بود و به طلاقت لسان و فصاحت بیان از اكفا و اقران ممتاز و مستثنی «1» بود، به ایلچی‌گری نزد سلطان مراد فرستاد كه به اطاعت و انقیاد ویرا دعوت نماید.
سلطان مراد قبول این معنی ننمود «2» قنبر مراجعت نموده حقیقت واقعی به ذروه عرض اشرف اعلی رسانید. بنا بر آن «3» سلطان صاحبقران عنان عزیمت به صوب ممالك عراق برافراشت منزل به منزل طی نموده در المه بلاغی «4» همدان نزول اجلال فرمودند چون سلطان مراد از قرب خاقان ممالك ستان آگاه شد، با سپاه بسیار افزون از تخمین و شمار متوجه میدان رزم گشته در برابر آن خسرو گیتی ستان در صباح روز دوشنبه بیست و چهارم شهر ذی حجه سنه مذكوره «5» به عزم مقاتله و مقابله صف لشكر خود را بیاراست. خاقان سكندر «6» شان نیز بر ابلق تیزگام دلدل رفتار سوار شده، به ترتیب صف اشتغال نمود. در آن روز دوازده هزار سوار و پیاده در ظل رایت آن ظل آله بودند آن اعلیحضرت خلفا بیك و منصور بیك قبچاقی را چرخچی گردانید پیری بیك فاجار را با هزار و پانصد سوار طرح گذاشته باقی امرا را مثل ابدال بیك «7» ده ده و حسین بیك لله و محمد بیك استاجلو و بیرام بیك قرامانلو و عبدی بیك شاملو «8» و یكان بیك شاملو و ساروعلی مهردار بعضی را به میمنه و «9» بعضی را به میسره فرستاد و خود به نفس نفیس در قلب لشكر فیروز «10» اثر مقام «11» گرفت از آن طرف نیز سلطان مراد خود در قلب لشكر قرار گرفته چون از شجاعت خاقان مؤید«12» به غایت خایف بود در پیش لشكر خود عرابها تعبیه كرده به تخته و زنجیر مستحكم گردانید علی بیك تركمان را به میمنه و مراد بیك را به میسره جای داد و اسلمش بیك را چرخچی ساخته فوج فوج از دلاوران جوشن- پوش به معركه كارزار درآمدند سپاه طرفین مانند دو دریای اخضر از باد صرصر در تموج افتادند غریو اللّه اللّه غازیان «13» ظفر پناه به اوج فلك اثیر رسید. اسلمس بیك با فوجی از شجعان تركمان «14» حمله‌های متواتره كرده، چرخچیان قزل‌باش را از جای برداشته به قلب
______________________________
(1)- ب، ن: مستغنی
(2)- م: نموده
(3)- م، ن: بنابرین
(4)- ن: انكه بلاغی.
ب: انله. م: اتله
(5)- م: مذكور
(6)- ب: ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- ن: شاملو ...... و ساروعلی
(9)- م: و میسره
(10)- ن: طفر اثر
(11)- ن: قرار
(12)- ن: ندارد
(13)- م: اللّه از غازیان
(14)- م، ب، ن: تیر و كمان
ص: 78
رسانیدند. در این اثنا پیری بیك قاجار «1» با جمعی از غازیان نصرت شعار «2» بر اسلمس بیك تاخته او را با مردمش «3» زیر كردند. خاقان سكندرشان كه ملاحظه این نمود، خود به نفس همایون با یكهزار كس از دلاوران بر تیب سلطان مراد تاخت. آن جماعت علامت عجز و ادبار بر صفحات احوال خود مشاهده نموده دانستند كه كار بنوعی دیگر و فتح و فیروزی و نصرت موقوف به عنایت كارفرمای قضا و قدرست «4».
فلك تا كرا كارسازی كندستاره به خون كه بازی كند سلطان مراد به اتفاق امرا، عنان ادبار به صوب فرار «5» انعطاف داده، جنود «6» ظفر ورود خاقانی «7» به تایید «8» ربانی، رایات فتح و فیروزی افراخته لشكر تركمان را تعاقب نموده، قریب به ده هزار كس از ایشان به قتل آوردند. اسلمس بیك و علی بیك و گوزل احمد بایندر را به زخم سنان جان ستان بر خاك هلاك انداختند. سلطان مراد [53] با معدودی چند به طرف شیراز گریخت و سلطان مراد را به نامراد موسوم گردانیدند و اسباب و جهات هفتاد هزار كس از تركمانان و عوارت ایشان به دست غازیان درآمد تاریخ این فتح نامدار كه به محض توجه «9» حیدر كرار روی نموده بود این مصراع مشهور گردید ع «10».
«امیر المؤمنین حیدر علی ابن ابی طالب»
هم درین سال كه حضرت غفران و افادت پناه، علامة العلمایی استاد استادی مولانا جلال الدین محمد «11» دوانی كه به واسطه فترت ایام «12» كه در فارس روی نموده بود به طرف لار و جرون «13» فرموده، در آن اوقات عود فرمود و از شیراز متوجه كازرون شد و در فول «14» آبگینه به اردوی ابو الفتح بیك برادرزاده حاجی بیك بایندر كه* به استقلال تمام به خود سر حاكم شیراز شده بود ملحق شد و ابو الفتح بیك نهایت تعظیم و توقیر آنچنان كه مقتضای شأن آن عالی شان بود به جا آورد و بعد از چند روزی «15» كه در اردوی او بود، در رجب سنه مذكوره به اندك انحرافی كه به مزاج شریفش رسیده بود، از دار دنیای فانی به دار باقی نقل نمود «16» و نعش او را به قریه دوان كه مولد شریفش آنجا بود بردند و در جوار شیخ علی دوانی كه یكی از مشایخ
______________________________
(1)- ن: تاخته او را با مردمش
(2)- م ب: فرجام
(3)- م: با مردمش را
(4)- ن: بیت
(5)- ب: قرار
(6)- ن: عنود
(7)- ن: خاقان
(8)- م: از باب فتح
(9)- مز، م: توجه كرار. ن:
توجه گذار.
(10)- ن: مصرع
(11)- ن: ندارد
(12)- ن: ایامی
(13)- ن: چون
(14)- م، ن: در قول مكنیه
(15)- م، ب: چند روز. ن: آن چند روز
(16)- م، ن: نموده
ص: 79
مشهورست دفن نمودند «1». چون تاریخ ولادتش همین بود مدت عمرش قدس سره هفتاد و- هشت «2» بوده باشد.
و خاقان سكندرشان بعد ازین فتح، متوجه دار المؤمنین «3» قم گشتند. مجملی از آن مفصل آن كه چون خبر ظهور شاه كشورگشای «4» و ممالك‌گیری آن خسرو عالم‌آرای به قم رسید، جدامی مؤلف، غفران پناه آقا كمال الدین حسین مسیبی «5» كه از اولاد مسیب بن علی خزاعی «6» است و آبا و اجداد عظام او «7» از عراق عرب نقل به قم نموده بود، و بعضی از آنها در زمان پادشاه مرحوم میرزا شاهرخ متصدی مهمات دیوانی و معماری «8» قم بودند و آقای «9» مذكور در زمان سلاطین تركمان، كلانتر و معمار آن ملك بود و به كثرت «10» ملك و جمعیت و اسباب و ثروت در آن مملكت امتیاز تمام داشت، و قبل از ظهور شاه سكندرشان از مهمات دنیا استعفا «11» كرده در «12» خارج درب كهنگان مدینه قم زاویه‌ای ساخته موسوم به حسینیه مشتمل بر عمارات عالی و باغی همچون ارم ثانی و خود خرقه و جبه پوشیده در آن زاویه معتكف بودند و به خدمت علما و صلحا و فضلا و فقرا و صادرین و واردین اقدام می‌نمودند به واسطه شاه «13» عالم‌گیر كه در دولتخانه قم كه مسكن شاه مرحوم حسن پادشاه و یعقوب پادشاه بود معماران مهندس و طراحان را حاضر كرده در اندك زمانی یكدست «14» حرم‌سرای مشتمل بر چهار صفه و ایوانها و بالاخانها «15» بنا فرمود و نهایت تكلفات «16» و زینت و نقاشی و نقاری «17» و تصویر نمود «18» و آن عمارت دلگشا با جام لطیف و با صفا به سر كاری خلفش آقا فتوح الدین فتح اللّه به اتمام رسید و یراق شاه كامیاب گرفته به اتفاق سادات عظام و قضاه اسلام و اكابر و اهالی و شیعیان بلده جنت‌نشان كه قرب هفتصد هشتصد سال به محنت تقیه گرفتار بودند. و در آرزوی این چنین مظهری می‌بودند «حیث قال «19» صلی اللّه علیه لكل قوم دولة و دولتنا فی آخر الزمان»، به همدان به استقبال شتافتند. شاه سكندرشان ایشان را به واسطه تشیع [54] فطری «20» از سایر اكابر و اهالی ممالك محروسه امتیاز داده، متوجه آن بلده كه به لطافت آب و هوا رشك سایر بلادست شدند. نظم:
باد او چون باد عیسی جانفزا و روح بخش‌آب او چون آب كوثر غم‌زدا و سازگار
______________________________
(1)- م: نموده
(2)- ن: هفت
(3)- ن: دار المقامین گشته
(4)- مز: گشا
(5)- ن: منشی
(6)- ن: خداعی
(7)- ن: او را
(8)- ن: معمار
(9)- م: ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- ب، م، ن: استغفار
(12)- م: دروب
(13)- ب. م، ن: شاه‌گیر
(14)- م: یكدشت
(15)- م. ن: بالاخانها فرمود
(16)- م. ب. ن: تكلیفات
(17)- ن: نقابی
(18)- م: نموده
(19)- ن: «صلی اللّه علیه» ندارد
(20)- م. ب، ن: نظری
ص: 80
ساكنان و مؤمنان آن دیار را روحی «1» به تن آمده «2» از همه محنت‌ها رهایی یافتند. آقا حسین پیشكشهای وافر و مهمانیهای متكاثر كرده، شاه جمجاه به دیدن آقا حسین به زاویه حسینیه آمده ایشان را از آن لباس «3» بیرون آورده، مهمات جزوی و كلی آن مملكت به دستور بدو «4» تكلیف فرمودند و دارایی و امور سپاهی ملك را به والد ایشان آقا فتح اللّه دادند و ایشان را به خلعت‌های «5» فاخر از تاج و كمر و چهارقب كه به دیگری نمی‌دادند سرافراز ساخته، نوازشات بسیار با اهل آن دیار فرمودند و آن سال قشلاق در آن بلده طیبه نموده «6» به شكار اوقات گذرانیدند. و هم درین سال ملك «7» محمود دیلمی كه از اكابر دیالمه «8» بود و سالها وزارت سلاطین تركمان كرده بود، به وزارت دیوان اعلی مقرر شد «9» و شریك میر زكریای كحجی گشت.

تمهید سخن در رفتن آن خسرو زمن «10» به جانب فارس و فتح آن اقلیم به تأیتد ملك قدیم‌

چون آن برگزیده خالق افلاك و انجم در بلده قم به فراغ بال اوقات گذرانید، خبر رسید كه نامراد در شیراز رحل اقامت انداخته و فوجی از بقیه تركمانان بر وی «11» جمع آمده. بنا بر آن، علم عزیمت به صوب فارس در سنه تسع و تسعمائة، كه نوروز سیچقان ئیل دوشنبه 24 «12» شهر رمضان سنه مذكوره بود «13» برافراخت. درین اثنا، خبر طغیان حسین كیای چلاوی به مسامع عز و جلال رسید. خاقان سكندرشان، الیاس بیك ایغود اغلی را «14» با فرقه‌ای از غازیان به دفع وی روانه فرمود «15». بعد از آن همای رایت سعادت طراز به تسخیر شیراز در «16» پرواز آمد. چون نامراد آگاه گشت به جانب بغداد شتافت. خاقان گیتی ستان، عروس مملكت شیراز را بی‌كلفت اغیار در آغوش تصرف «17» كشیده روز شنبه دوم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره در آن خطه طیبه نزول اجلال به سعادت و اقبال فرمودند و خطبای كازرون به علت تسنن به قتل آوردند و ایالت آنجا را به الیاس بیك مشهور به كچل بیك ذو القدر شفقت فرمودند و از آن «18» تاریخ تا حال آن «19» الكا بر آن اویماق مسلم است.
______________________________
(1)- ب، م، ن: روح
(2)- م: آمده و از
(3)- م: «لباس» ندارد
(4)- م: و تكلیف
(5)- م: «ی» ندارد
(6)- م: «نموده» ندارد
(7)- ب، م: «ملك» ندارد
(8)- ن: دیلمه
(9)- ب، م، ن: شده
(10)- ب، م، ن: زمین
(11)- ن: بر سروی
(12)- ب، م: بیست و چهارم
(13)- مز، ب، ن: «بود» ندارد
(14)- ن: «را» ندارد
(15)- ن: فرمودند و
(16)- ن: «در» ندارد
(17)- م: بتصرف. ن: «تصرف» ندارد
(18)- مز، ب: «تا» ندارد
(19)- ب: «آن» ندارد
ص: 81
چون خاطر «1» دریا مقاطر از مهمات ممالك فارس جمع نمودند «2»، در غره شهر جمادی- الثانی مزبور از آنجا بیرون آمده، قشلاق در بلده قم فرمودند و از شیراز در ركاب همایون، غفران پناه میرسید شریف كه از نبایر دختری استاد العلماء سید شریف جرجانی بود، به طرف عراق آمد و سرداران اكناف و اطراف ممالك روی امید به درگاه عالم پناه آورده به الطاف بی‌غایات همایون سرافراز گشتند*. چون سابقا مذكور شد كه خاقان صاحبقران به واسطه دفع حسین كیای چلاوی«3» الیاس بیك ایغود «4» را ایالت الكای ری و نواحی داده فرستاده بودند، درین اثنا خبر رسید كه مشار الیه را عصیان عظیمی دست داده الیاس بیك «5» را به قتل آورد «6».
مجملی ازین واقعه آنكه چون الیاس بیك «7» از پی دفع امیر حسین كیا «8» [55] رستمدار شد امیر حسین بر سر وی ایلغار نموده الیاس بیك «9» از توجهش اطلاع یافت، عنان عزیمت به صوب قلعه ورامین تافته، رستمداریان دیوسار، آن حصار را در میان گرفته چون دیدند كه فتح آن قلعه میسر نمی‌شود، آغاز «10» مكر و حیله كرده جمعی نزد الیاس بیك فرستادند و «11» از صلح سخن گفتند. بعد از تأكید عهد و پیمان، الیاس بیك با مردم فراوان از «12» قلعه به عزم وفاق بیرون آمده به آن جماعت پیوست. حسین كیا نقص عهد كرده او را با جمیع ملازمان به قتل رسانید. چون این خبر به سمع اشرف رسید، از بلده قم رایات جلال در دوازدهم شهر رمضان كه آفتاب در برج حوت بود، از راه دیر و كاج به صوب ری توجه فرموده از آنجا به قلعه گلخندان فیروز «13» كوه كه در تصرف چلاویان بود رفتند و در ری تباشیر صبح نوروز سلطانی از مطلع «14» تاییدات نامتناهی* طالع شد و در آن روز مبارك بر زبان الهام بیان به مقتضای حدیث «ارباب الدول ملهمون» گذشت كه فتح قلعه گلخندان «15» در روز عید رمضان واقع خواهد شد. خاقان صاحبقران قلعه گلخندان را در روز شنبه بیست و نهم شهر مذكور مضرب خیام جنود ظفر فرجام ساخت و آن قلعه‌ای است به حصانت مشهور و به متانت مذكور. نظم «16»
ز رفعت بر آن برج عالی كمندبه بازو فكند آفتاب بلند
ملك از فلك نردبان ساخته‌كه بر خاك ریزش سر انداخته
______________________________
(1)- ب، م، ن: «دریا مقاطر» ندارد
(2)- ب، م: نمودند ... از شیراز
(3)- ب: جلاوی
(4)- مز: ایقود
(5)- ب: بیك به. ن: بیك او را
(6)- م، ن: رسانید
(7)- م: بیك به قتل آورد. م: بیك را به قتل رسانید
(8)- م: كیای
(9)- ب: «بیك» ندارد
(10)- م: و آغاز
(11)- م: «و» ندارد
(12)- ن: «از» ندارد
(13)- م: قیروزه كوه
(14)- ن: مطالع
(15)- م: گلخندان را در روز شنبه بیست و نهم
(16)- ن، بیت
ص: 82
الحاصل كه دلاوران سپاه و نقب بران «1»، به اوامر شاه جمجاه از چهار طرف نقب زده، شرفات بروج آن حصار روی به انهدام آورد. ساكنان آن قلعه بعد از اطلاع برین معنی، امان طلبیدند و در قلعه را گشودند. غازیان آن جماعت را دستگیر كرده به نظر اشرف رسانیدند قهرمان قهر به قتل ایشان فرمان داد و هم چنانكه «2» آن خسرو عالی شأن بشارت به فتح قلعه داده بود روز عید فطر مسخر شد. بعد از آن خاقان «3» فلك شكوه به صوب قلعه فیروز كوه روان شد روز پنجشنبه یازدهم شهر شوال «4»* نزول اجلال در حوالی حصار مذكور واقع شد و آن نیز قلعه‌ای بود در غایت «5» ارتفاع چون سپهر اخضر و در نهایت استحكام چون سد سكندر.
رستمداریان در آن حصن حصین متحصن «6» شده، علی كیا ضماندار كه والی آن دیار بود، به مدافعه قیام نمود. اكثر ایام، از صباح تا شام و از رواح تا صباح، آتش حرب و قتال التهاب و اشتعال داشت. خاقان سكندرشان خود به نفس نفیس متوجه شده، كوشش بسیار نمودند.
بالاخره حكم شد كه غازیان از ممر آبی كه از كنار قلعه می‌گذشت درآمده، شروع در قلعه‌گیری نمودند به تأیید ربانی، دلاوران نامدار مثل محمود بیك قاجار*، طبقه اول حصار را به حیطه تصرف و اقتدار درآورده، مخالفان از هول جان به نارین قلعه گریزان شدند و هم بی‌قیاس بریشان مستولی «7» شده، امیر علی كیا ضماندار از ذروه «8» سركشی و جباری به تضرع و زاری درآمده، به وسیله میر نجم گیلانی از كشتن خلاصی یافت و قلعه را تسلیم نموده به مراحم بی‌دریغ شاهانه سرافراز گشت و بعضی از مردم او كه تمرد نموده بودند، به قتل رسیدند «9».

گفتار در فتح قلعه استا [56] و قتل «10» میر حسین كیا

چون خاقان صاحبقران از فتح قلاع مذكوره خاطر دریا مقاطر مطمئن ساخت، در بیست و چهارم شهر شوال سنه مذكوره رایت فتح و فیروزی و اقبال به جانب قلعه استا برافراخت و آن قلعه بر قله كوه رفیع واقع شده «11» و استحكام آن در اقطار و امصار بلاد عالم منتشر گشته «12»*.
چو البرز هر پاره سنگی بروسپهر منقش پلنگی درو حسین «13» كیا و مراد بیك «14» جهانشاه‌لو در آن قلعه متحصن شده بودند. سپاه ظفر پناه
______________________________
(1)- م: امر شاه. ن: وافر شاه جمجاه ب: وامر شاه جمجاه
(2)- م: چندانكه
(3)- ب، م: ن: خاقان شكوه شاه خاقان شكوه
(4)- ن: شوال ... دور نهایت
(5)- مز: به غایت
(6)- ب: ضستحض شد. ن: متحض شد و
(7)- ب، ن: مستولی گشت
(8)- ب: از وزده. ن: از راه
(9)- م: رسیده بودند
(10)- ن: «و قتل» ندارد
(11)- ب، م: شده بود
(12)- ب، م: نظم. ن: بیت
(13)- ب، ن: حسن بیك كیا. م: میر حسن كیا
(14)- ب، ن: بیك كیا جهانشاه بود
ص: 83
در حوالی آن قلعه خیمه و خرگاه و سراپرده بارگاه برافراشته فرمان همایون عز اصدار یافت «1» كه از «2» راه دربندی كه به قلعه متصل بود درآیند و قلعه را فتح نمایند. غازیان ظفر نشان بدان طریق عبور نموده. از امراء نامدار مثل عبدی بیك تواچی «3» شاملو با جمعی از شاملویان كه در قشون وی بودند، و بیرام بیك امیر دیوان و دیگر دلاوران تیغ انتقام از نیام كین بیرون آورده، داد مردی و دلاوری دادند «4». درین اثنا زخم تیری به عبدی بیك شاملو رسید و آن دلاوران از آن طایفه خاسره قلعه را نتوانستند گرفت. از آنجا كه كمال غیرت شاهی و حمیت پادشاهی بود «5»، از راه دیگر كه اهل حصار را گمان به آن نبود، خود به نفس همایون به پای قلعه نزول اجلال ارزانی داشته، در آن وقت از غازیان «6» زیاده از دویست نفر در ركاب ظفر انتساب نبودند و لشكر مخالف كه در دامن حصار صف بسته «7» بودند از سه هزار متجاوز بود چون قلت سپاه ظفر پناه مشاهده نمودند، خواستند كه به محاربه پیش آیند. حضرت صاحبقران سكندرشان به امداد ملك منان بریشان حمله كرده، آن گروه راه گریز پیش گرفته به حصار داخل شدند. امرای ذوی الاقتدار خود را به لشكر ظفر اثر متصل ساخته رایات عز و جلال به كنار «8» آب هبلرود آمده در آن موضع سایه‌بانها و خیمها برافراشتند و حكم جهان مطاع عز اصدار یافت «9» كه حسین بیك لله با فرقه‌ای از شجعان معركه مجادله، آب «10» هبلرود را كه باعث تعیش «11» محصوران بدان بود، قطع نمایند. حسین بیك «12» حسب الامر قطع آب مذكور نموده اهل قلعه چون حال خود را چنین مشاهده كردند، قطع حیات خود نموده «13» دل به مرگ نهادند.
حسین «14» كیا روز سیم از بستن آب كه متحصنان بی‌تاب شده بودند، روی به سوی ارك آورده سه روز دیگر تحمل توانستند «15» نمود تا «16» آنكه روز شنبه بیست و هفتم ذی قعده سنه مذكوره آن قلعه مسخر شد و اهل استا شربت مرگ چشیدند و حسین كیا به فرمان نواب اعلی در قفس متحصن شده «17»، غازیان غضنفر شان مراد بیك را به واسطه «18» عبرت كباب نمودند و گوشت او را خوردند. حسین «19» كیا، بعد از تغدیب بسیار خود را بكشت و جسد او را در قوهه «20» ری سوختند.
______________________________
(1)- ن: یافته
(2)- ب، ن: در راه
(3)- ن: قورچی
(4)- ن: داده بود
(5)- ن: شاهی بود و حمیت
(6)- ب: غازیان نصرت فرجام
(7)- ن: «بسته ... خواستند» ندارد
(8)- ن: كنار هیلرود
(9)- ن: یافته
(10)- ن: «آب» ندارد
(11)- ب، ن: عیش
(12)- ن: بیگ لله
(13)- ن: نمودند
(14)- م: میر حسین
(15)- ب: نتوانسته‌اند. م: نتوانستند
(16)- ن: «تا» ندارد
(17)- م: شده و
(18)- ب، م، ن: از جهت
(19)- ن: و حسن
(20)- ب: قوبه. ن: قویه
ص: 84
و هم درین اوقات شاهزاده محمد حسین میرزا ولد پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا، از پدر رنجشی كرده التجا به درگاه جهان پناه آورد و خاقان جنت مكان او را اعزاز و احترام بیشتری نموده، همراه خود داشت. و كاركیا سلطان حسین «1» برادر كاركیا میرزا علی والی گیلان كه حقوق بسیار بر خاقان گردون وقار داشت، با پیشكش فراوان* در آن حدود به ملازمت رسیده مقضی المرام [57] به الكای موروثی خود معاودت نمود و در ثالث ذی حجه سنه مذكوره اردوی همایون از ظاهر آن قلعه كوچ كرده متوجه ری و ساوخ بلاغ شدند «2» و در ساوخ «3» بلاغ امیر سهراب چلاوی به درگاه عالم پناه آمده منظور عنایات بی‌غایات گردیده مراجعت نمود و از آنجا خاقان سكندرشان متوجه ییلاق خرقان شد «4» و از آنجا به ییلاق سورلغ «5» رفته در آن منزل خبر طغیان محمد كره به مسامع عز و جلال رسید.
و هم درین سال منصب صدارت به قاضی محمد كاشی مفوض شد و با قاضی شمس الدین* در امر صدارت شریك شد و قاضی «6» حسین میبدی «7» روز سه شنبه بیست و نهم شهر شعبان سنه مذكوره به غضب صاحبقرانی «8» گرفتار شده دفتر حیات «9» را به باد فنا داد.
از جمله تصانیفش حاشیه شمسیه، شرح حكمة العین، شرح هدایة «10»، حاشیه طوالع «11»، شرح دیوان حضرت امیر، شرح بر كافیه، رساله در معما، رساله در منشات.

گفتار در توجه خاقان «12» نامدار به جانب یزد و فتح آن دیار

چون نوروز اودئیل موافق عشر و تسعمائة در روز سه‌شنبه پنجم ماه «13» شوال مقرون بالخیر و الظفر و الاقبال، خاقان جنت مكان به سعادت و كامرانی* دریافت، و «14» بهار آن سال در ییلاقات مذكوره «15» به عیش و خوشدلی «16» به سر برد و مراد بیك بایندر كه در یزد می‌بود دانست كه نامراد كه به بغداد رفته كاری نمی‌تواند ساخت از خوف* خاقان سكندرشان یزد را
______________________________
(1)- ب، م، ن: حسین میرزا
(2)- ن: «شدنه ... امیر» ندارد
(3)- م: ساوج
(4)- ب، م: شده
(5)- م: سوز لغ. ن: سوراخ
(6)- م: میر
(7)- م ن. متبدی
(8)- ب، م: صاحب‌قران
(9)- ن: حیات او به دار فنا داده
(10)- ن: هذا
(11)- ن: طوابع
(12)- م: «خاقان» ندارد. ن: خاقان صاحب‌قران
(13)- م: شهر
(14)- ن: «و» ندارد
(15)- ب، ن: مذكور
(16)- م: خوشدلی و سرور و نشاط
ص: 85
گذاشته با كوچ و متعلقان به جانب هرات گریخت و یزد را به «1» وزیر خواجه سلطان احمد سارویی «2» سپرد «3». خاقان صاحب‌قران بعد از شكست نامراد یزد را به تیول حسین بیك لله شفقت فرمود و از قبل خود شعیب آقا* را به داروغگی آنجا تعیین نموده به یزد فرستاد و حكم قضا نفاذ عز اصدار یافت كه شاه تقی الدین محمد كه از اعاظم نقبای دار السلطنه اصفهان بود به یزد رفته سلطان احمد سارویی را از مقام خلاف بگذرند «4» قواعد مصالحه بین الجانبین به مساعی جمیله نقیب مذكور استحكام یافت. سلطان احمد قسم یاد نمود كه در مدت- العمر از جاده عبودیت خاقان صاحب قران در نگذشته با شعیب آقا «5» در مقام انقیاد و اطاعت باشد. شعیب آقا به یزد آمده «6» روزی چند حكومت نمود. سلطان احمد نقص عهد نموده او را در حمام به قتل آورد و «7» ملازمان او را كشته از روی استقلال* به حكومت آن محال نشست اما در آن وقت محمد كره از ابرقوه ایلغار كرده نیم شبی خود را به شهر یزد داخل گردانید «8» سلطان احمد را به قتل رسانید و شهر را مضبوط ساخته رایت استقلال و سرداری برافراشت. لاجرم به واسطه ایصال این خبر، خاقان حمیده «9» سیر از ییلاق سورلغ «10» در ماه رجب سنه مذكوره با سپاه بسیار در موسم تموز كه مرغ در هوا می‌سوخت متوجه تسخیر آنجا شد.
چون خاقان سكندرشان بدان مكان رسید، محمد كره حصار یزد را محكم كرده شروع در قلعه‌داری نمود «11». غازیان جان ستان بسیاری از ملازمان او را در اثنای مقاتله و محاربه به قتل آورده «12» محمد كره با قلیلی به نارین قلعه گریخته آغاز جدال نمود و قریب به یكماه محاصره و مجادله امتداد یافت. بالاخره آن قلعه را مفتوح گردانیدند «13». محمد كره به برج [58] بلندی كه آن را نقاره‌خانه می‌گفتند «14» پناه برده «15» از مضمون كریمه «أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ- الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ «16»» غافل شد، تا آنكه حكم قضا نفاذ عز اصدار یافت كه در پای آن برج هیمه بسیار جمع نموده آتش زنند. غازیان به موجب فرموده عمل نموده، اثر حرارت آن «17» آتش چون به او رسید، به روزنه‌ای از آن برج منزل گزید. غازیان به نردبان «18» او را
______________________________
(1)- م، ن: با
(2)- ب، م: ساروی. ن: ساوری
(3)- ن: سپرده
(4)- م: نگذارند ن: بگذراند
(5)- ن: «آقا ... شعیب» ندارد
(6)- ن: به یزد آمد و روزی
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- م: رسانید. ن: گردانیده
(9)- ن: جمشید
(10)- م: سوزلغ
(11)- ن: كرده
(12)- ب، م: در آورده
(13)- ن: گردانیده
(14)- ن: گویند
(15)- ن: برده و
(16)- سوره 4 آیه 78
(17)- ن: «آن» ندارد
(18)- م: نردبان گذاشته او را بدست آوردند. ن: او را بزیر آوردند
ص: 86
به زیر آوردند. خاقان سكندرشان امر كرد «1» تا محمد كره را مانند حسین كیا چلاوی در قفس «2» نمایند «3».
چو مرغش اسیر قفس ساختندسمند غضب بر سرش تاختند حاصل كه محمد كره همچنان محبوس بود تا وقتی كه خاقان صاحب‌قران از یورش طبس مسینا معاودت فرمود، او را در میدان اصفهان با جمیع اتباع و ملازمانش، ذكورا و اناثا كه عبدی بیك شاملو از ابرقوه آورده بود سوزانیدند.

گفتار «4» در ایلغار نمودن خاقان سكندرشان به جاتب طبس مسینا به توفیق اللّه تعالی‌

خاقان سكندرشان چون از محاصره «5» یزد باز پرداخت و خاطر از ممر مخالفان فارغ ساخت «6»، هم درین سال پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا بایقرا امیر كمال الدین حسین صدر را به رساله تهنیت سلطنت نزد خاقان سكندرشان فرستاد. چون امیر كمال الدین به عز بساط- بوسی مجلس خلد آیین سزاوار گشت، مكتوبی كه از جانب پادشاه مرحوم داشت عرض نمود چون آن كتابت به عبارت مناسب تحریر نیافته بود صدر مذكور منظر نظر كیمیا اثر نگشته خیال یورش خراسان به خاطر آن خسرو سلیمان مكان راه یافت. در روز چهارشنبه دوم شهر شعبان از راه بیابان به جانب طبس ایلغار فرمودند. امیر محمد ولی بیك كه از جانب پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا حاكم آن دیار بود چون از توجه سپاه ظفر پناه واقف شد پناه به حصار آنجا برده غازیان از گرد راه در شهر طبس رفته قتل‌عام نمودند. قریب به هفت هشت هزار كس از مردم طبس «7» در آن قتل‌عام كشته شدند «8»*. به واسطه این قتل‌عام آتش غضب آن خسرو عالیمقام اطفا یافته به همان اكتفا كرده متعرض بلاد خراسان نگشتند و عنان عزیمت به صوب یزد منعطف ساخت «9» و به اصفهان نزول اجلال فرمودند و ایالت یزد به دستور به حسین بیك لله «10» شفقت فرمود «11».
و هم درین سال امیر غیاث الدین محمد و شاه تقی الدین «12» محمد اصفهانی به واسطه
______________________________
(1)- ن: كرد.
(2)- ب، م: قفص
(3)- ن: بیت
(4)- ن: گفتار در آمدن ایلچیان سلطان حسین میرزا و فرمانفرمای روم به پایه سریر اعلی
(5)- ن: محاربه و محاصره
(6)- م: «ساخت» ندارد
(7)- ن: طبس كشته شده در آن عام بواسطه این قتل‌عام
(8)- م: شده
(9)- ن: ساخته
(10)- م: «لله» ندارد
(11)- ن: فرمودند
(12)- ن، م، نقی الدین
ص: 87
قحط و گرانی كه در آن دیار واقع شده و ایشان غله «1» به غازیان «2» نفروختند «3» به تیغ سیاست از هم گذرانیدند و ابرقوه «4» كه در تصرف رئیس عیسی «5» پسر عم محمد كره بود به دست غازیان ذو القدر مفتوح شد و او را ذو القدران در قفس «6» كرده به شیراز بردند و هم بنا بر هفوه «7» كه ازو سر زده بود در شیراز به قتل آوردند. و هم درین سال ایلچی از جانب سلطان بایزید- بن سلطان محمد پادشاه روم به جهت تهنیت* فتح عراق و فارس به درگاه عرش اشتباه آمده تحف و هدایای بیشتری آورد. خاقان سلیمان مكان اظهار محبت بسیار به سلطان بایزید نموده ایلچی را رعایت «8» خسروانه نموده مراجعت فرمود. و هم درین سال [59] الیاس بیك میر ذو القدر به قتل رسید*.

ذكر «9» فرستادن خسرو سپهر رفعت امرا را بر سر حسام الدین والی رشت*

چون نوروز پارس ئیل روز پنجشنبه هفتدهم شهر شوال، موافق احدی عشر و تسعمائة خاقان سلیمان مكان در ییلاق تخت سلیمان دریافتند، خود به نفس نفیس از آنجا متوجه طارم گشتند و بعضی از امرای عالیمقدار را از راه خلخال مأمور گردانیده بر سر امیر حسام الدین والی گیلان بیه پس فرستادند و «10» خود متوجه رشت گشته در آنجا نزول اجلال فرمودند. امیر حسام الدین پیشكش بسیار به درگاه عرش اشتباه فرستاده «11» به وسیله شیخ نجم رشتی كه وكیل بود، امان یافت. خاقان سكندرشان از جرایم رشتیان در گذشته گناهان ایشان «12» را به شیخ نجم بخشید و از رشت معاودت فرموده در طارم قشلاق نمودند و جلال بیك خلخالی كه حاكم طارم بود، به قتل رسید. و هم درین سال، خاقان صاحب‌قران پرسش «13» محاربه جمعی كه در موضع تبرسران «14» شروان با شاه صفدر سلطان حیدر نموده بودند به ابدال بیك «15» ذو القدر كه قورچی‌باشی
______________________________
(1)- ب: «غله» ندارد
(2)- ب، م: قاضیان
(3)- م: بفروختند. ب: نفرحتند
(4)- م: ابرقو
(5)- ب: عیسی بود پسر عم محمد كره بود
(6)- ب، م: قفص
(7)- ب، ن: مقدمه
(8)- م: از غایت
(9)- ن: ذكر لشكر فرستادن شاه سلیمان مكان بر سر حسام الدین والی گیلان
(10)- م: «و» ندارد
(11)- ب: «فرستاده» ندارد
(12)- م: «ایشان» ندارد
(13)- ن: به پرسش
(14)- ن، ب، م: تیره‌سران
(15)- ن: ابدال بیكی قورچی‌باشی از جماعت ذو القدر بود فرمود
ص: 88
بود «1» رجوع فرمودند و جمعی كثیر كه در آن معركه همراه بودند «2» به قتل آمدند و ایالت شیراز چند روزی به منصور بیك افشار رجوع شد «3». چون سلیمان بیك «4» ذو القدر مغضوب گشته به قتل رسید، قشون ذو القدر را به امت بیك ساروشیخلو شفقت كرده او را سلطان خلیل خواندند و ایالت شیراز «5» بدو عنایت فرمودند. و هم درین سال كاركیا میرزا علی والی گیلان لاهجان كه مدت بیست و هشت سال سلطنت گیلان كرده «6» بود و اكثر اوقات با بركاتش به تلاوت و عبادت می‌گذشت، به دست مردم لاهجان كه اتفاق كرده بودند، در رانكو «7» به قتل آمد.

گفتار «8» در توجه خاقان صاحب‌قران به جانب آذربایجان به عزم فتح كردستان‌

و چون پادشاه صاحب‌قران خوشدل و كامران، نوروز «9» توشقان ئیل «10» را كه روز جمعه بیست و هشتم شهر شوال سنه اثنی عشر و تسعمائة واقع بود گذرانیدند، اردوی همایون به ییلاق چمن سلطانیه* و قیدار فرموده شكاركنان به آذربایجان رایات جلال نهضت فرمود و قشلاق در خوی نموده و عساكر نصرت فرجام را بر سر سارم كرد كه قاطع طریق و داعیه فساد داشت فرستاده «11» كه دفع او نمایند. چون سپاه ظفر پناه به حوالی «12» الكای آن گروه گمراه رسیدند، اكراد بد «13» اعتقاد پناه به قلل جبال آن محال كه آسمان مثال ارتفاع داشت بردند غازیان آن الكا را غارت كرده، جمعی كثیر از آن قوم را به قتل آوردند. درین اثنا خبر رسید كه سارم مستعد قتال شده از كوه پایین آمده. امرای نامدار متوجه دفع آن سیه روزگار شده اكراد پیش آمده محاربه‌ای عظیم روی نمود و از هر جانب جمعی كثیر به قتل آمدند. از امرای نامدار عبدی بیك شاملو و ساروعلی مهردار تكلو كشته گشته بیرام بیك قرامانلو و خلقا «14» بیك به اردوی همایون مراجعت نمودند «15».
______________________________
(1)- ب، م: بود فرمود و جمعی
(2)-: مز: بوده‌اند
(3)- م: قرمود
(4)- م، ن: بیك ذو القدر را به امت بیگ
(5)- م: شیراز را
(6)- م: كمرده اكثر
(7)- ن: رافكو
(8)- ن: ذكر توجه رایات نصرت آیات از سلطانیه بجانب آذربایجان و وقایعی كه روی نمود
(9)- ن: در نوروز
(10)- ن: «را» ندارد
(11)- م، ب: فرستاد
(12)- م: به حوالی آن الكا
(13)- ن: اكرا درعیه اعتقاد
(14)- م: خلفای
(15)- ن: نمودند ذكر خلاف نمودن علاء الدوله ذو القدر و مال كار او
ص: 89

ذكر رفتن خسرو فریدون‌فر بر سر علاء الدوله ذو القدر و گریختن آن بی‌هنر از صولت لشكر ظفر اثر

چون نوروز لوی‌ئیل روز شنبه نهم ذی قعدة الحرام موافق ثلث و عشر و تسعمائة اتفاق افتاد، درین سال به مسامع عز و جلال رسید كه علاء الدوله «1» ولد ناصر الدین سردار اویملق ذو القدر، نسبت [60] به اولیای دولت قاهره از جاده متابعت و شاهراه «2» مطاوعت انحراف ورزیده، در عصیان گشوده و راه طغیان پیموده و با سلطان مراد وصلت كرده داعیه آن دارد كه به ممالك محروسه تعرض رساند. چون این خبر محقق شد آن اعلیحضرت به احضار عساكر منصوره فرمان داد. در اندك زمانی بسیاری از آذربایجان و شروان و قراباغ و عراق، در اردوی همایون جمع گشتند «3». خاقان سكندرشان در اوایل تابستان علم عزیمت به جانب البستان «4» برافراخت، و منازل و مراحل پیموده از قیصریه كه الكای سلطان بایزید پادشاه روم بود، عبور نمود اصلا از عساكر نصرت مآثر تعرضی به ساكنان آن ولایت نرسید. قبل از آن اغلان- امت چاوشلو والد بابا سلیمان استاجلو را به طریق رسالت نزد علاء الدوله فرستاده «5» كه او را به ایلی دعوت نماید. علاء الدوله در دریاچه كاوزگل «6» نام او را محبوس نموده شبی در واقعه خاقان سكندرشان بشارت استخلاص او از آن بلیه داده از «7» اتفاقات در مدت یك شبانروز بعد از مشقت بسیار از آن دریاچه نجات و خلاص یافته به عز عتبه بوسی سرافراز شده به انعام بی‌كران و سیورغال موضع یزد كان «8» من اعمال خوی سرافراز گشته و از آن تاریخ همچنان تا زمان رحلت خاقان جنت مكان علیین آشیان ابو البقا سلطان شاه طهماسب انار اللّه برهانه به سیورغال اولاد او مقرر بود.
چون علاء الدوله دانست كه تاب مقاومت با خاقان سكندرشان ندارد، از البستان «9» فرار نموده متوجه كوه وزنا «10» گشته و آن كوهی است در غایت «11» رفعت كه قله او سر بر اوج قلك می‌ساید «12» و كره زمین از فراز او كمتر از ذره می‌نماید «13».
______________________________
(1)- م: علی الدوله
(2)- ب: شاهراه ره
(3)- ن: گشته
(4)- مز: البتان ن: التبان
(5)- م: فرستاد
(6)- م: كاوركل.
(7)- ن: از آن آفات در مدت
(8)- ب: تروكان
(9)- ن: اسپان
(10)- ن: درفا
(11)- ن: نهایت
(12)- ن: رسانیده
(13)- ب: نظم. ن: بیت
ص: 90 پلنگش زخون شفق خورده شام‌غزالش زجدی فلك دیده كام
فلك سبزه رسته به پیرامنش‌شفق دشتی از لاله در دامنش
كسی را كه افتد در آنجا گذاربود پایش از خار عقرب فكار خاقان سكندرشان، در البستان نزول اجلال نموده، لله بیك را با فوجی از غازیان به كنار آب جهان روانه گردانید تا معبر پیدا كند «1». لله بیك گذار را پیدا كرده در آن حوالی نزول «2» نموده، اكثر غازیان را به طلب جو و كاه متفرق گردانید. در آن اثنا ساروقپلان ولد علاء الدوله «3» ذو القدر با جمعی از دلیران جوشن‌ور نمایان گردیدند «4». لله بیك با مردم اندك سر راه بر ایشان گرفته تلاقی الطرفین «5» واقع شده آتش قتال مشتعل گشته ذو القدران از كثرت دلاوران بر غازیان غالب آمده «6» لله بیك را زیر كردند. در آن اثنا خلیل آقا از سر جان كه متاعیست گران گذشته، اسب خود را به لله بیك كشید «7». لله بیك سوار شده خود را بر آب زده به مشقت بسیار از دریای زخار، خود را به ساحل نجات رسانید. ذو القدران خلیل آقا را با سیصد نفر از غازیان به قتل آورده مراجعت نمودند. چون علاء الدوله با خاقان سكندرشان مقابله نكرد، و مقاومت ننمود آن اعلیحضرت او را الادانه لقب نهادند. غازیان عظام الكای مخالفان را سوخته متوجه خوی گردیدند.
و هم درین سال در حوالی البستان، امیر خان بن گلابی بیك [61] بن امیر بیك موسلو «8»، كه از جانب سلاطین آق قوینلو سالها حكومت دیار بكر نموده بود، و بعد از واقعه الوند بر آن ولایت مستقلا استیلا یافته بود، با اقوام و اتباع و ایل و الوس خود و با علم و نقاره به پایه سریر «9» خلافت مصیر خاقان صاحب‌قران حاضر شد و به مراحم خسروانه سرافراز گشته «10»، در جرگه امرای عظام درآمد و به منصب مهرداری سرافراز گردید. و از جمله هدایایی كه بر سبیل پیشكش به نظر اشرف در آورده بود، یكی لعل یكرگ «11» مشهور بود كه از سلاطین سلف مرتبه به مرتبه، خزانه به خزانه پادشاهان می‌رفته و از خزانه سلاطین آق قوینلو به دست او افتاده «12» بود. خاقان سكندرشان بر زبان الهام بیان جاری ساختند «13» كه خوب نیست كه دیگر این لعل به دیگران انتقال یافته فرمودند تا آنرا سه بخش كردند و همچنان با [ز] آن لعلها در خزانه عامره دودمان و اخلاف آن زبده عبد مناف است. و هم در اثنای راه به عرض
______________________________
(1)- م: كنند
(2)- م: نزول اجلال نمود
(3)- ب: علی الدوله
(4)- ن: گردید
(5)- ن: طرفین
(6)- مز، ب، م: آمد
(7)- ب و م، ن: رسانید
(8)- م: موشلو
(9)- ن،: سریر خاقان
(10)- ن، ب: گردید
(11)- م: یكرنگ
(12)- م: فتاده
(13)- ن: ساخته
ص: 91
خاقان عالی جاه رسانیدند «1» كه درین حوالی قلعه‌ایست جزیره «2» نام و فوجی از ذو القدران مفسد و مفسدان متمرد در آن ساكن‌اند كه به حصانت حصار و ذخیره بسیار اعتماد كرده بر بروج خلاف متمكن گشته به مترددین «3» مضرت می‌رسانند. حكم مطاع عز اصدار یافت كه آن قلعه را مركزوار در میان گرفته، عساكر «4» نصرت شعار یورش نمایند. اهل قلعه تسلط غازیان را مشاهده نموده ترك مخالفت كرده روی اطاعت بر زمین نهاده به خدمت خاقان اسكندر «5» شان شتافتند. آن اعلی حضرت، اشرار آن طبقه را به قتل آورده، اخیار «6» ایشان را رعایت نموده حكومت دیار بكر را به خان محمد بن میرزا بیك استاجلو كه اباعن جد میران طایفه‌اند شفقت فرمود. خان محمد روانه آن صوب گردید «التأیید من اللّه الملك الحمید «7»»*.

گفتار «8» در ذكر محاربه محمد خان باساروقپلان‌

چون خان محمد «9» از اردوی همایون جدا شده متوجه قراحمید گردید. در آن اوان قایتمس بیك برادر امیر خان «10» موسلو كه حاكم آنجا بود و اظهار مخالفت كرده شهر را تسلیم ننمود. بنا بر آن «11» غازیان دلاور «12» و دلاوران جلادت گستر در صحرا قشلاق نمودند و اكراد دیار بكر بسرتر «13»؟ درآمده چهار طرف اردو «14» را می‌تاختند و هر كه «15» را می‌دیدند به عالم آخرت می‌فرستادند و خوردنی كمیاب شده اصلا یافت نمی‌شد. چون خان محمد «16» از ضیق معاش «17» غازیان مؤید مطلع گردید، متوجه قیتول كردان شد و چون كردان جای سخت داشتند و ایشان را به دست آوردن مشكل بود، به مؤدای الحرب خدعة، پشت بریشان كرده بازگشت. كردان غازیان را تعاقب نموده چون به همواری رسیدند، خان محمد چون برق جانسوز خود را بریشان زده جمعی كثیر از اكراد را مقتول و مجروح ساخته اكراد نیز بعضی از غازیان را از پای در آوردند. آخر الامر خان محمد غالب آمده اكراد روی ادبار به
______________________________
(1)- م: رسانید
(2)- ب: جریره.
(3)- مز: متروین
(4)- ب، ن: عساكر منصوره نصرت شعار
(5)- ب: سكندرشان
(6)- ب. ن: اختیار
(7)- ب: الملك الحدید. مز: الملك الجدید
(8)- ن: ذكر محاربه نمودن خان محمد استاجلو با علاء الدوله ذو القدر
(9)- ب: خان محمد كبلان- ن: خان كیلا
(10)- ب، ن: میرزا خان
(11)- ب، ن: برین
(12)- ب: دلاآور و دلاآوران
(13)- ب: بریز. ن: به تبریز؟
(14)- م: اردوی خان
(15)- ن: هركس
(16)- م، ن: احمد
(17)- ب، م: معاش غازیان ایشان را تعاقب نموده ... ن:
معاش ایشان را تعاقب نموده
ص: 92
وادی فزار آورده، غازیان ایشان را تعاقب نموده قریب هفت هزار كس از ایشان را به قتل آوردند و اموال و ذخیره فراوان به دست غازیان درآمده بعد از نهب و غارت، عنان مراجعت به صوب اردوی خود منعطف ساختند.
درین اثنا خبر رسید [62] كه قایتمس «1» بیك حاكم حمید «2»، كس نزد علاء الدوله ذو القدر «3» فرستاد و استدعای لشكر كرده تا شهر را تسلیم وی نماید. علاء الدوله قاسم بیك، كه از كمال دلاوری او را ساروقپلان گفتندی و اردوانه بیك كه از جمله فرزندان وی بودند «4» با دو هزار «5» سوار جرار نیزه‌گذار بر سر حمید «6» فرستاد. چون ایشان به حوالی اردوی ظفرنشان فرود آمدند، خان محمد از حرب مخالفان در بحر اندیشه افتاد «7» و با سرداران لشكر به سنت «8» مشورت عمل نموده خاطرها بر آن قرار یافت كه نیران جنگ و جدال به آن جمع «9» بی مآل برافراخته، خرمن حیات ایشان را به شعله سنان جان ستان بسوزند، زیرا كه خیمه اردوی ذو القدران اندكی مشاهده می‌گشت، تصور كردند كه لشكر اندك خواهند «10» بود «11»:
صبح كه بر حاشیه این چمن‌زد علم نورفشان نسترن، محمد خان «12» استاجلو پای در ركاب آورده، با ده «13» هزار كس لشكر ذو القدر را استقبال نموده، قرابیك كه برادر او بود، با ششصد سوار چرخچی گردانید و خود با هزار و دویست سوار «14» در قلب جای گرفت. از آن جانب ساروقپلان و اردوانه بیك با ده هزار سوار به میدان تاخته «15» به ترتیب لشكر مشغول گردیدند. ساروقپلان «16» جمیع اتباع خود را در قلب جمع كرده به یكبار بر سپاه استاجلو پرداختند. قرابیك را با جمع چرخچیان از اسب به زیر آوردند و دلیران چرخچی با آنكه از اسب افتاده بودند، از زمین برخاسته شمشیر بر سینه‌های «17» اسب ذو القدران خوابانیدند. درین اثنا خان محمد با دلاوران از قلب عنان سبك ركاب را گران ساخته، نیزه‌های اژدها كردار بر گوش تكاوران باد رفتار نهاده، نعره و خروش اللّه اللّه به مهر و ماه رسانیدند و خود را بر ذو القدران زدند. اسبهای ایشان بر یكدیگر خورده چون زمین یخ گرفته بود اكثر لشكر ذو القدر بر زمین افتادند چنانچه دره‌ای بود، در آنجا مملو از اسب و مرد گردید.
______________________________
(1)- مز: قایتمش
(2)- م، ن: قرا حمید
(3)- م: ولد قاسم بیگ از كمال. ن: ولد قاسم بیگ ذو القدر
(4)- م: بود
(5)- ب: ده هزار
(6)- م: قرا حمید
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- ن، ب: لشكر نسبت مشورت
(9)- م: جمعی
(10)- ن، م، ب: خواهد
(11)- ن: بیت
(12)- ب: خان محمد
(13)- ب، ن: دو
(14)- ن: سوار در جایی قرار گرفت تا اینكه از اینجانب
(15)- ب: تا آخر
(16)- ب: سارقیلان با جمیع
(17)- مز، ب، م: سینهای. ن: سینه
ص: 93
ساروقیلان با سیصد نفر از ذو القدر از اسب افتاده بود «1» و جنگ می‌كرد «2» خان محمد ویرا شناخته حكم كرد كه او را با لشكر گرفته به نظر آوردند «3». اردوانه بیك نیز «4» دستگیر گشته درین جنگ هفتصد كس نامی و سی میر كه صاحب علم بودند از مردم ذو القدر به قتل آمدند. چون ساروقپلان نزد خان محمد رسید دست در دامن وی زده التماس نمود كه مرا زنده به درگاه خاقان اسكندرشان روانه‌ساز وی قبول كرده آخر به تحریك بعضی از مردم او را با اردوانه «5» بیك به قتل آورده سرهای آن جماعت را به درگاه عرش اشتباه روانه گردانیدند. مسرعی كه جهت ایصال این این فتح به اردوی معلی فرستاده بودند، در قشلاق خوی به اردوی همایون رسیده كیفیت را به مسامع عز و جلال رسانید و مشمول عواطف بی‌دریغ گردیده به جانب دیار بكر مراجعت كرد. بعد از آن خان محمد فتح قلعه «6» حمید را پیش نهاد همت ساخت و قایتمس بیك روزی چند شرایط «7» حصار داری بجا آورده، عاقبت كلانتر شهر احمد چلبی به دلالت بخت فیروز از قایتمس بیك رو گردان شده از برجی غازیان را بالا برده امیر قایتمس دستگیر گشته به عقوبت تمام مقتول گردید. خان محمد در حمید «8» متمكن شد [63] وصیت شوكت آن میر صاحب دولت از ایوان كیوان در گذشت و علاء الدوله ذو القدر به بخت بسیار و رنج بیشمار گرفتار شد.

گفتار «9» در لشكر كشیدن خاقان صاحبقران به جانب عراق عرب و فتح بغداد به توفیق رؤف عباد

خاقان سكندرشان «10» چون نوروز ئیلان ئیل را در روز یكشنبه نوزدهم شهر ذی قعده موافق سال اربع و عشر و تسعمائة در الكای علیشكر به عیش و كامرانی دریافتند، ارادت عزیمت عراق عرب به خاطر عاطر آن اعلیحضرت راه یافته خلیل «11» آقای یساول را تاج و خلعت‌های فاخر داده، با حكم جهان مطاع جهت باریك پرناك كه* والی بغداد بود فرستاده او را به ملازمت طلب فرمودند. باریك او را تعظیم كرده خود و لشكریانش «12» تاج پوشیدند و به جهت خاقان جنت مكان پیشكشهای پادشاهانه مرتب گردانیده آنها را مصحوب ابو اسحق
______________________________
(1)- ن: بودند
(2)- ن: كردند
(3)- ب: آورده‌اند
(4)- ن: نیز او را دستگیر كرده
(5)- ب: به اردوانه
(6)- م: قرا حمید
(7)- ن: به شرایط
(8)- م: قرا حمید
(9)- ن: توجه نمودن خاقان سكندرشان از قلمرو علیشكر به جانب عراق عرب و آنچه در آن اوان روی نمود
(10)- ن: صاحب‌قران
(11)- م: خلیل آقا پرناك
(12)- ب، م، ن:
لشكری او
ص: 94
در دفع آن سبع از خاقان شیرشكار رخصت طلبیده «1» آن اعلیحضرت «2» قبول نمود و خود به نفس نفیس نزدیك آن سبع رفته، بیك چوب تیر آن شیر دلیر را بر خاك هلاك انداخت:
برآمد فغان زآسمان و زمین‌كه بر دست و بازوت باد آفرین و در تاریخ فتح بغداد و سعادت زیارت نجف اشرف مرحومی خواجه میر محمد منشی، ع:
«امیر المؤمنین حیدر علی بن ابی طالب» یافته «3». بعد از آن خاقان سكندر شأن «4» متوجه تسخیر خوزستان «5» و حویزه گردیده حاكم آن دیار سلطان فیاض مشعشعی از توجه آن اعلیحضرت اطلاع یافته عنان به صوب فرار تافت و در اثنای راه [65] میر نجم و لله بیك و بهرام «6» بیك را «7» به تاخت «8» الكای «9» شاه رستم «10» عباسی «11» مأمور ساخته، لوای كشورگشایی به صوب حویزه نهضت نموده قلع و قمع طوایف مشعشع نموده تمامی آن ولایت به تصرف احبای دولت قاهره درآمد و امرا به هر یك از آن بلاد تعیین فرمودند و حكام شوشتر «12» و دزفول، با تبركات لایقه به آستان عرش آشیان توسل «13» جسته به طواف خسروانه اختصاص یافتند و مقارن این حال، شاه رستم كمر اطاعت و عبودیت بر میان جان بسته به شرف بساط «14» بوسی رسید و خاقان جنت- مكان زمام «15» ایالت خرم آباد و تمامی لرستان «16» بدو تفویض فرمود و از راه كوه كیلویه به دار الملك شیراز تشریف برده قشلاق در آن بلده طیبه واقع شد. و هم در آن اوقات اخی بیك كه به رسالت نزد میر علاء الملك «17» والی لار رفته بود، با تحف «18» و هدایای بسیار به درگاه آن خسرو كامگار آمده، اظهار فدویت و عرض رقیت نمود. و هم در این سال حسب الصلاح میر نجم گیلانی، امیر یار احمد خورانی «19» اصفهانی* وزیر، ملا شمس اصفهانی مستوفی دیوان اعلی شدند.

گفتار «20» در محاربه خان محمد استاجلو باكور شاهرخ ذو القدر*

در اول فصل بهار كه سپاه ریاحین و ازهار روی به اطراف «21» بساتین «22» و كنار جویبار «23» نهاده «24» و بلبل بی‌تحمل به عشق سلطان «25» گل گرفتار گشته، رخت شكیبایی به باد فنا داده، خان-
______________________________
(1)- م: طلبیدند
(2)- ن: عالی حضرت
(3)- ب: گفته. م: آمد. ن: ندارد
(4)- ب، م: نشان
(5)- ب، م: خوزاستان
(6)- م، ن: بیرام
(7)- ن: «را» ندارد
(8)- ن: به تاخت فرستاد
(9)- ب، م: الگاه
(10)- ب: رستم شاه
(11)- ب، م: عباس
(12)- ب، م، ن: ششدر
(13)- م: توصل
(14)- ب، م: آستان
(15)- ب، م: زمان
(16)- ب، م: لرستان
(17)- ب، م، ن: علی الملك
(18)- ب، م، ن: تحفه
(19)- ب، م: خورانی مز:
(20)- ن: ذكر محاربه نمودن خان محمد استاجلو با علاء الدوله ذو القدر كرت ثانی
(21)- ب، م، ن: به اطراف جوی
(22)- ب، م: بساطین
(23)- ن: «جویبار» ندارد
(24)- ب، م: نهادند
(25)- ن: سلطان با كمال
ص: 95
محمد به ییلاق ماردین «1» نزول نمود و قرابیك برادر خود را به تاخت جزیره «2» فرستاد و قرابیك حسب الفرمان مراسم غارت بجا آورده جمعی كثیر از اكراد بی‌بنیاد را به تیغ بی‌دریغ گذرانیده غنیمت بسیار گرفته در ماردین «3» به اردوی خان ملحق گردید «4»
در آن اثنا، علاء الدوله ذو القدر جهت انتقام كارزار لشكر جرار و حشم بی‌شمار جمع كرده، مصحوب دو پسر خود كه بزرگتر را كور «5» شاهرخ و خورد «6» را احمد بیك می‌گفتند، به جهت خون ساروقپلان و اردوانه بیك به حرب خان محمد استاجلو «7» فرستاد. خان در ییلاق مذكور این خبر را شنیده به حمید «8» آمده، با سه هزار سوار جرار كه هر یك در میدان جلادت ثالث رستم و اسفندیار بودند در برابر لشكر ذو القدر صف آراستند و از آنجا كور شاهرخ و احمد بیك با یازده هزار سوار به میدان محاربه آمدند. در اثنای تسویه صفوف، قبل از استماع ضرب سیوف سگهای تازی و توله كه در هر دو لشكر بود در میان صفین مجادله نموده سگهای لشكر استاجلو سگهای جنود ذو القدر را گریزانیدند و تا قلب لشكر ایشان دوانیدند و غازیان از مشاهده این- حال كه از نوادر اتفاقاتست، به دیدن «9» فتح و ظفر امیدوار گردیدند. نخستین، لشكر ذو القدر به انگیختن غبار جنگ و شین پرداخته نزدیك به قلب جیش نصرت اثر رسیده «10» مستعد استعمال آلت پیكار «11» گشتند. خان محمد قطب‌وار پای «12» وقار در مركز قرارچون «13» اساس دولت خویش استوار گردانیده «14» و حكم كرد كه عساكر نصرت فرجام مركب مبارزت در میدان مسابقت نجهانند «15»، از مقر خود حركت ننمایند «16» و چون ذو القدران به آن دلاوران رسیدند، به موجب كلمه «وَ قَذَفَ «17» فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»* «18»، از مهابت غازیان مؤید خایف گشته، جلو اسبان خود را كشیده حیران ماندند و بعد از آن بهادران استاجلو دست تهور [66] از آستین جلادت بیرون آورده به یك دفعه بریشان تاختند و جمعی كثیر را از مركب انداختند وادیم زمین را از خون كشتگان «19» به‌سان «20» لعل بدخشان گلگون «21» ساختند. چون «22» ذو القدران دست برد غازیان را دیدند، روی ادبار
______________________________
(1)- م: پاردین
(2)- م، ن: خریره
(3)- ب، م: مار الدین
(4)- ن: شد
(5)- ب، م: «كور» ندارد
(6)- ب، م: خوروتر
(7)- ن: «استاجلو» ندارد
(8)- ن: بحمیده
(9)- ب، م: به دین
(10)- ب، م: رسید
(11)- ب: بیگانه. ن: سكانه
(12)- ن: مانی دور مركز قرار چون اساس دولت
(13)- ب، م: چو
(14)- ن: گردانیدند
(15)- م: به جهانید
(16)- ب، م نمانید
(17)- ن: وقدقف
(18)- سوره 33 آیه 26
(19)- ب، م: سگان. ن: سگالشان
(20)- ن: «بسان» ندارد
(21)- ن: «گلگون» ندارد
(22)- ب: چو
ص: 96
به وادی فرار آوردند. سپاه نصرت شعار ایشان را تعاقب نموده «1»، بسیاری از ذو القدران را به قتل آوردند و از مردم معتبر كه اسیر گشتند، كور شاهرخ و احمد بیك ولد «2» علاء الدوله و محمد بیگ ولد عزیز آقا و مراد بیگ «3» و اوركمز بیك «4» و قایتمس «5» بیك بود «6». اوركمز و قایتمس «7» بیك را زنده گذاشته باقی را به قتل آوردند و سرهای ایشان را با دو نفر به درگاه خاقان اسكندر «8» شان فرستادند در آن اوان خاقان صاحب‌قران از قشلاق خوی متوجه عراق عرب گشته، ملازمان خان محمد در همدان سرهای دشمنان را با اسیران به آستان ملایك آشیان رسانیده كیفیت جنگ را به مسامع عز و جلال رسانیدند. خاقان جمجاه اوركمز «9» و قایتمس بیك را آزاد گردانیده ملازم ساخت و جهت خان محمد تاج زر «10» دوز و كمر شمشیر مرصع با خلاع فاخر شفقت فرمود. علاء الدوله ذو القدر بعد از استماع این واقعه «11» عظیمه پلاس سیاه در گردن انداخته تعزیتی «12» گرفت كه در هیچ زمانی وقوع نیافته بود دانست كه بیش از این سعی و كوشش در تسخیر مملكت دیار بكر سودی «13» ندارد. دست بر- خاطر نهاده در كنجی منزوی گشت و سبب كوری ولد او شاهرخ آن بود كه در سنه اربع و تسعین و ثمانمائة بوداق بیك ذو القدر «14» اغلی نزد سلطان بایزید پادشاه روم رفته «15» و از او لشكر گرفته بر سر- شاهرخ شبیخون آورده و او را دستگیر ساخته چشمش را میل كشید. علاء الدوله بنابر انتقام، با سپاه روم جنگ عظیم كرد و بوداق بیك فرار نموده محال اغلی و اسكندر بیك «16» كه سردار لشكر رومیه بودند دستگیر كرده نزد پادشاه مصر سلطان قانیصاو فرستاد. از نوادر اتفاقات آنكه در میان لشكر خان محمد استاجلو كوری بود كه دایم به حضرت پروردگار می‌نالید و می‌گفت بار- خدایا كور را اسیر گور «17» گردان. و درین جنگ كورشاهرخ گرفتار گردید «و التأیید من اللّه الملك- المجید».
و هم درین سال خاقان سكندرشان منصب امیر الامرایی به شیخ نجم زرگر «18» عنایت فرمودند و مهر او را در دیوان اعلی بر بالای مهر جمیع «19» امرا زدند. و هم در این اوقات بدیع الزمان میرزا ولد پادشاه «20» مرحوم میرزا سلطان حسین بایقرا كه والی استراباد بود «21»، از شیبك خان اوزبك
______________________________
(1)- ب، م: نمودند
(2)- ب، م: ولد علی الدوله
(3)- م، ن: ولد كمر بیك
(4)- ب: اورلمز ن: اوركمس بیك
(5)- ب، م، ن: قاتیمس
(6)- م: بود مراد بیگ و قایتمش
(7)- ب: قایتمس
(8)- م، ن: سكندر
(9)- ب، م: اركمر بیگ و قایتمس
(10)- ب، م: تاج زر و دیگر شمشیر
(11)- م: جز
(12)- ن: تمزیت
(13)- م: «سودی» ندارد
(14)- ب، م: ذولقدر را علی
(15)- ب، م: رفته بود خلاصة التواریخ ج‌1 96 گفتار در محاربه خان محمد استاجلو باكور شاهرخ ذو القدر * ..... ص : 94
(16)- ب، م: بیگ سردار
(17)- م: «گور» ندارد
(18)- ب، م: ذكر ما
(19)- ب: جمع
(20)- م: شاه
(21)- ب، م، ن: «بود» ندارد
ص: 97
شكست خورده به درگاه عالم پناه آمد. بیرام بیك قرامانلو او را استقبال كرده، به موجب فرمان خاقان صاحب‌قران به مجلس بهشت آیین درآورد «1» و در جای مناسبی قرار گرفته* به عنایت- بی‌غایت و رعایت بی‌نهایت سرافراز شد «2».

گفتار «3» در رفتن خاقان صاحب‌قران نوبت دیگر به جانب شروان‌

خاقان جنت مكان چون نوروز «4» لوی‌ییل كه در روز دوشنبه سلخ ذی قعده سنه خمس عشر «5» و تسعمائة اتفاق افتاد به خاطر خوش و دل شاد در شیراز گذرانیدند، از آنجا متوجه عراق عجم شده «6» به آذربایجان نزول اجلال فرمودند [67] و قشلاق در خوی مقرر شد. خاقان سكندرشان در میان زمستان كه سرما به نهایت رسیده و برودت هوا به غایت انجامیده بود،
چرخ پوشیده رخ خویش به سنجاب سحاب‌در پس پرده شده ماه جهانتاب مقیم
اثر آتش سوزنده چنان شد باطل‌كاندر و گشت نهان معجزه ابراهیم
گر بر افشانده شدی «7»سوی هوا باده و آب «8»آمدی باز یكی لعل و یكی در یتیم پیوسته ابراز هوا چون دست كریمان سیم «9» می‌پاشید و جان از آسیب سرما چون دل مخالفان از بیم می‌لرزید، از خوی علم هدایت آیت به جانب شروان برافراختند و موكب عالی بعد از طی مراحل و منازل به كنار آب كر رسیدند «10»، از جسری «11» كه به امر مطاع بسته بودند عبور فرمودند و شیخشاه والی آنجا از توجه آن خسرو عالیشان اطلاع یافته در قلعه بیغرد «12» تحصن نمود. بعد از آن اردوی گردون شكوه به صوب باكو «13» در حركت آمد. كوتوال آن- حصار با تحف و هدایا به درگاه عالم پناه شتافته به انعام و تشریفات خاص اختصاص یافته، خاقان كامران از باكو به شابران رفت. والی «14» آنجا از توجه آن خسرو عالی شأن واقف شد، اقبال مثال به استقبال شتافت و غاشیه متابعت بر دوش گرفته منظور التفات گشت.
______________________________
(1)- ن: آورده
(2)- ن: شده
(3)- ن: توجه نمودن صاحب‌قران سلیمان مكان از شیراز بطرف شیروان
(4)- مز، ب: در لوئیل
(5)- مز، ب: «و تسعمائه» ندارد
(6)- ب، م: شد
(7)- ب: شدی هوباده
(8)- م: تاب
(9)- ن: درم
(10)- ب، م. ن: رسید
(11)- م: جسر
(12)- ب: بیغرو
(13)- ن: باكویه
(14)- ب: والا
ص: 98
بعد از آن، آن گردون حشمت علم نهضت به جانب دربند برافراخت و آن حصاریست در غایت حصانت و نهایت متانت «1». لشكر منصور چون «2» قضای مبرم در حوالی آن قلعه فرود آمدند.
یار «3» احمد آقا و محمد بیك بافوجی از مردم كاردیده گرم و سرد روزگار چشیده «4» كه نسر طایر از بیم تیرشان برخطر بود و كوه راسخ از زخم تفنگشان برحذر، در آن قلعه ساكن بودند، آغاز محاربه و انداختن تیر و سنگ از قلعه نمودند. از این جانب نیز دلیران آهنین چنگ آهنگ جنگ كردند و نقابان به نقب زدن دست برآوردند، بروج آن حصار را به‌سان «5» غربال سوراخ- سوراخ كردند. یار احمد «6» آقا و محمد بیك دانستند كه مهم «7» خالی از اشكالی «8» نیست لاجرم با تیغ و كفن به درگاه خاقان صف‌شكن شتافتند و به نظر عاطفت شاهی سرافراز گردیدند «9». پس آن گردون حشمت تفویض حكومت دربند را به منصور بیك نموده، ایالت سایر الكای مفتوحه شروان را به حسین بیك لله شفقت فرموده، حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه جسد مطهر سلطان الاولیاء سلطان حیدر را كه تا آن زمان در تبر سران مدفون بود، به دار الارشاد اردبیل نقل نمایند. جمعی از خاصان و فوجی از مقربان به آن خدمت اقدام نموده، جسد شریف «10» آن صفدر را نقل حظیره «11» مقدسه نموده، در جنب مقابر آبای عظام و اجداد ذوی الاحترامش «12» دفن كردند.
با وجود امتداد زمان* جسد مباركش چنان می‌نمود كه الحال تكفین و تجهیز كرده باشند.
بعد از آن خاقان صاحب‌قران از آب كر عبور نموده به دار السلطنه تبریز نزول اجلال فرمودند و هم در این سال قاضی محمد كاشی كه در دیوان اعلی منصب صدارت را با امارت جمع كرده بود «13» [68] و حكومت كاشان و بعضی از محال عراق عجم بدو مفوض بود و در آن اوقات حكومت شیراز هر دو بدو تعلق گرفته بود، چون قبایح اعمال و سفك دماء «14» و انواع فسوق و افعال او ظاهر گشت، به اغوای «15» امیر نجم «16» وكیل در شهر صفر مذكور به فرمان خاقان صاحب‌قران به قتل رسید «17» و اعمال «18» قبیحه او «19» از هجوی كه مولانا حیرانی «20» قمی او را نموده معلوم میشود.
مولانای مذكور بر این ابیات ملهم گشته در هجو او گفته بود بنابر اشاره غفران پناه
______________________________
(1)- ن: متانت از
(2)- ب، م: چو
(3)- ن: باز احمد
(4)- ن: كشیده
(5)- م: بسان كم ساختند
(6)- ب: یار محمد
(7)- م، ن: «مهم» ندارد
(8)- ب: اسفال
(9)- ب: گردند
(10)- م: «صفدر را» ندارد
(11)- ب، م، ن: حزیره. ن: خریره
(12)- ن: ذوی الاحترام
(13)- م: «بود» ندارد
(14)- ب، م: سفك الدماء
(15)- ن: به اقوای
(16)- ن: نجم و
(17)- ن: رسیده
(18)- ب: در اعمال
(19)- م، ن: او را
(20)- مز: مولانا
ص: 99
آقا فتح اللّه خال كمترین، كه در آن اوان حسب الحكم خاقان جنت مكان حاكم قم بوده و میانه او و قاضی محمد نزاع بوده تفأل به قتل او «1» نموده:
سر خون ریختن دارد سپهر و چرخ گردانش‌بیاد آمد مگر خونریزی قاضی كاشانش
چه قاضی آن كزو باشد خدا و خلق ناراضی‌رسیده لشكر كفر و به غارت برده ایمانش
شراب از وقف مسجد خورده قاضی مسلمانان‌كنون می‌باید از دلهای سوزان مرغ بریانش
چه بد فعلی كز آن ناپاك نامد در وجود آخربگرد دامن خود باد یا رب گرد عصیانش
گریزی و علمداری و ظلم و ره به بد بردن‌چه بدبختی كه اینها آیتی بوده است در شأنش
فرامش كرده شرح حال خود از غایت نسیان‌همانا گوشمال سخت خواهد داد دورانش
مبین امروز كو از كبر «2»سر برابر می‌سایدكه ده روز دگر با خاك خواهی دید یكسانش
مترس از طمطراق بارگاه خانه ظالم‌كه از طاق دل درویش افتاده است «3»ایوانش
شود آخر خراب از دود دلها خانه ظالم‌اگر سازد فلك قوس «4»و قزح از طاق ایوانش
غرور جهل در سر زیر پای خود نمی‌بیندسمندی می‌دواند حالیا خالیست میدانش
بسی بد میرود در راه و راهش میزند آخركه سیل تندرو بیش از دو روزی نیست طغیانش
رگ خود با رگ مردم نسازد «5»پاك آن بدرگ‌اگر سازی به تیغ از هم جدا رگهای شریانش
______________________________
(1)- م، ن: «او» ندارد
(2)- م، ب: كبر می‌ساید. ن: می‌ساید سری بر عرش
(3)- ب، م: افتادست
(4)- مز: قز. ب، م: قزح را طاق ایوانش
(5)- ن: فشارد
ص: 100 برای مرگ او مطرب رهاوی «1»می‌كند ورزش‌به قصد قتل او سیفی همی خواند غزل خوانش
اگر بر كافران احوال آن بی‌دین شود ظاهرمغان از ننگ نگذارند گرد كافرستانش
ستاده منتظر جلاد تا از تن كشد رختش‌نشسته مرده شو تا كی اجل گیرد گریببانش و هم در این سال شیبك خان اوزبك كتابتی به خاقان صاحب‌قران نوشته ارسال داشت و این بیت در آنجا نوشته بود:
ما را طمع به ملك عراق خراب نیست‌تا مكه و مدینه نگیرم حساب نیست* و هم در این اثنا «2»، شیبك خان سپاه فراوان از راه بیابان به تاخت كرمان فرستاد و اوزبكان بعضی از الكای آن مملكت را غارت نموده، خواجه شیخ محمد كلانتر آنجا را به قتل آوردند و به طرف خراسان معاودت فرمودند. و هم در این سال خاقان صاحب‌قران در شهر صفر سنه مذكوره ابدال بیك ده ده را كه حاكم قزوین و ساوخ بلاغ و ری بود، عزل كرده جای او را به زینل بیگ شاملو شفقت فرموده او را خان لقب كردند و در تبریز حسین بیك لله شاملو امیر الامراء بود عزل فرموده جای او را به محمد بیگ سفره‌چی «3» استاجلو «4» شفقت فرمودند و او را به چایان «5» سلطان ملقب ساختند.
و هم در این سال نجم مسعود گیلانی كه وكیل بود، [69] در موضع «6» خامنه شبستر دار السلطنه تبریز به مرض ذات الجنب درگذشت و نعش او را حسب الفرمان قضا جریان به- نجف اشرف نقل كردند و جای او را به میر یار احمد خوزانی شفقت فرموده او را به نجم ثانی ملقب ساختند و صدارت را بلا مشاركت به سیادت پناه میرسید شریف شیرازی كه جد اعلی او از دخترزاده‌های امیر سید شریف جرجانی علامه بود، تفویض فرمودند. خواجه میر محمد منشی قمی* در تاریخ صدارت وی گفته:
چون رفت وجود صدر كاشی به عدم‌شد صدر جهان میر شریف آن اعلم
تاریخ صدارتش چو پرسند بگوباقی به جهان صدر مبارك مقدم «7» میر سید شریف بن میر تاج الدین علی بن مرتضی بن میر تاج الدین علی الاسترابادی «8»، مولد «9» و منشأ ایشان شیراز و به شیرازی اشتهار یافتند «10» و از جانب پدر در سلك احفاد داعی صغیر
______________________________
(1)- ن: رهامی
(2)- ب: سال
(3)- ب، م: سفرچی
(4)- م، ن استاجلو سفره‌چی
(5)- ن: جایی. م: جابان
(6)- ن: منزل
(7)- ب: قدم. م: اقدم
(8)- ن: استر ابادی
(9)- م، ن: مولود
(10)- ب، م: یافته
ص: 101
محمد بن «1» زیداند كه والی مازندران بوده از آن تاریخ تا حالا صدارت این دودمان خلافت مكان به غیر از سادات عالی درجات به دیگری تفویض نشده و هم درین اوقات مبرزا بیك علایی «2» قزوینی كه اعتبار كل در دیوان اعلی داشت به اهتمام نجم ثانی به قتل آمد.

گفتار «3» در توجه خاقان صاحب‌قران به جانب ممالك خراسان و شكست شیبك خان به توفیق ملك منان‌

چون خاقان سكندرشأن در روز چهارشنبه دوازدهم شهر ذی حجه سنه ست عشر و تسعمائة نوروز قوی‌ئیل را به شادكامی و اقبال گذرانیدند «4»، فصل بهار متوجه ییلاق خرقان گشته به مسامع عز و جلال رسید كه شیبك خان اوزبك استیلای تمام بر ممالك خراسان یافته متعرض مملكت كرمان و دیگر بلادست، پیوسته نقش مقاتله او را بر لوح خاطر و صحیفه ضمیر می‌نگاشت، اما جهت حوادث متنوعه آن عزیمت از حیز قوت به فعل نمی‌آمد. تا درین سال كه خاطر دریا مقاطر از ممر ولایات عراق عرب و عجم و فارس و كرمان «5»* و شروان و دیار بكر فارغ و مطمئن گشت. باعث دیگر آنكه شیبك خان آیین عدل و داد كه شیوه سلاطین نیكو نهاد است، به ظلم و بیداد بدل نموده در فتنه و فساد بر روی عجزه و مساكین خراسان و بدخشان و ماوراء النهر و تاشكند و تركستان گشوده و از منهج قویم «6» و صراط مستقیم «أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» «7»، كه كنایت از مذهب حق امامیه و مسلك مستحسن فرقه «8» ناجیه است عدول نموده، خیال شهریاری و آرزوی جهانبانی دارد. هر روز سلسله آمد و شد را به- حكایات وحشت‌انگیز و رسل و رسایل كدورت‌آمیز تحریك می‌نمود.
بنابراین خاقان سكندرشان در ضمیر منیرش سفر خراسان مصمم گشته بواسطه ابلاغ حجت به سنت «9» سنیه حضرت رسالت «10» صلی اللّه علیه و آله عمل نموده قاضی نور اللّه اندلسی برادرزاده قاضی «11» عیسی یعقوبی «12» را یك‌بار و نوبتی دیگر شیخ محیی الدین احمد شیرازی مشهور به شیخ‌زاده لاهجی كه هر دو دانشمند بودند به رسالت نزد شیبك خان فرستادند كه او را از آن حركات شنیع منع نموده، خراسان را كه حقیقتا داخل ممالك محروسه است [70] و سلاطین ایران داشته‌اند گذاشته به بلاد ماوراء النهر قناعت نماید كه ملك قدیمی ایشان است.
______________________________
(1)- ب، م: ابن
(2)- ن: غلای قری. ب: علایی قرینی
(3)- ن: ذكر ایلچی فرستادن شاه جمجاه و نامه نوشتن به شاهی بیگ خان والی توران
(4)- م: گذرانید
(5)- ن: و شروان
(6)- ن: قدیم
(7)- سوره 6 آیه 153
(8)- ن: مملكت مستحص
(9)- ن: قرر
(10)- م: سبب. ن: نسبت
(11)- ب: رسالت پناه. م: رسالت پناهی
(12)- م: قاضی نور اللّه عیسی
ص: 102
شیخ‌زاده چون به مجلس خان رسید، اول حكایتی كه خان مذكور ساخت حكایت مذهب بود كه چرا مذهبی احداث كرده سب صحابه می‌نمایند. شیخ در برابر گفت كه عجب از شما كه مذهب طاهره شیعه و ملت فرقه ناجیه را محدث فرا گرفته‌اید «1». غالبا این مضامین خاطرنشین خان نشده كه قریب سیصد و چهارصد نفر از مجتهدین و علمای متبحرین در این مذهب هستند و چندین كتب و مجلدات در آثار این مذهب احق مذاهب تصنیف و تألیف شده، از جمله آن علما یكی محقق طوسی «2» خواجه نصیر الدین محمد است كه از فحول علمای شیعه است و هلاكو خان جد شما تابع او بوده مذهب شیعه را اختیار كرده و سلطان محمد الجایتو به مجرد یك ملاقات كه با شیخ الطایفه شیخ جمال الدین مطهر حلی كه از اعاظم مجتهدین این مذهب حق است نموده مذهب شیعه را اختیار كرده «3» از روی كتب اهل سنت و جماعت نیز حقیقت این مذهب ثابت می‌شود و به دلایل نقلی و عقلی خاطر نشان نمایم. شیبك خان چون ملاحظه كرد كه اگر سخن تطویل «4» می‌یابد و مباحثه می‌شود صرفه نمی‌برد صرف «5» حكایت از آن «6» مقوله نموده سخن از جنگ به میان «7» آورد. شیخ‌زاده در برابر گفت كه پادشاه ما از نسل حضرت محمد رسول اللّه و علی ولی اللّه است به موجبی كه ایشان با اعادی عمل میكرده می‌نماید. در هر مرتبه كس می‌فرستد كه اول ابلاغ حجت نمایند تا شرعا چیزی برو لازم نیاید و این حقیر به موجب «ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ»* «8»، سمع خان «9» می‌نمایم كه به مملكت ماوراء النهر رفته خراسان را واگذارد.
از این سخن خان برآشفته اعراض نمود و گفت مگر من كافرم كه موعظه بر من میخوانی* عذر شیخ‌زاده گفته از مجلس بیرون آمد و كتابتی كه از جانب خاقان سكندرشان منشیان معجز بیان در قلم تحریر آورده شیخ‌زاده برده بود، ثبت افتاد:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»* «الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی رسوله «10» المختار و آله اجمعین و العاقبة «11» للمتقین وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِیًّا وَ كانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ
______________________________
(1)- ن: گرفته‌اند
(2)- ن: طوسی و
(3)- م: نموده
(4)- ن: به تطویل می‌انجامد
(5)- ب، م: «صرف» ندارد
(6)- ب، م: ازین
(7)- م: در میان او و شیخ
(8)- سوره 5 آیه 99
(9)- ب: جان
(10)- ب، ن: رسول
(11)- مز: لا عاقبه
ص: 103
كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» «1» بعد از اهدای «2» سلام اعلام آنكه مضامین مكتوب شریف به شرف اطلاع و یقین رسید و چنانچه از آن طرف مصرح «3» دلایل ارادت «4» موروثی صمیمی بود، ازین جانب محرك سلاسل محبت و مودت قدیمی گردید. اما با وجود آنكه طریق سلوك و سلوك طریق آباء عظام علیة الدرجات و [اسلاف] «5» فخام «6» سنیة المقامات این جانب از راه تواتر نزد همگنان ازادانی «7» و اقاصی و مطیع و عاصی كمال اشتهار و مرتبه اعتبار یافته و كیفیت خصوصیه و اختصاص اخلاف این زمره اشراف «8» به اوصاف كریمه و اخلاق عظیمه اسلاف درجه وضوح «9» پذیرفته استفسار از حقایق بعضی اخبار كه همانا از تقریر مسافران خوش‌آمدگو «10» [71] یا از مجاوران تقرب‌جو مسموع شده باشد، بدیع و بعید و خلاف مقتضای رای سدید نمود. «وَ إِنَّ كَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ «11» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ «12»» «13»:
«و نهج «14»سبیلی «15»واضح لمن اهتدی‌و لكنما الاهواء عمت فاعمت «16»» مخلص «17» فحوای كتاب و محصل مطاوی جواب آنكه، بر ارباب بصایر و ابصار «18» كالشمس فی وسط النهار واضح و آشكار است كه به موجب فرموده «لولاك لما خلقت الافلاك»، تعمیر «19» معموره خاك چون تربیت «20» عوالم پاك به وسیله ظهور اشعه نور محمدی علیه و آله الصلوة و السلام است و بر حسب مقتضای رتبه جامعیت بین«21» ختم النبوة و كمال الولایة «22» كه هر آینه مقتضی ظهور آثار عموم احكام حكومت دنیوی و مستدعی سطوع «23» انوار شمول سلطنت اخرویست، ایالت ولایت صوری و ولایت مملكت معنوی خاصه آن حضرت و عترته «24» الطیبه علیة «25» الخصال و اولاد طاهره و آل علیة الكمال اوست به تحقیق و تعیین و ادله «26» و براهین مظهر سلطنت عظمی و خلافت كبری غیر «27» ذات الهی صفات آن سلطان سریر «دانی او ادنی» نیست و چند روزی كه بر حسب اختیارات ربانی و اختیارات زمانی، وارثان این جامعیت و حاكمیت منصوصه، اعنی
______________________________
(1)- سوره 19 آیه 55
(2)- ن: هدایای
(3)- ب، م: مصرع
(4)- ن: آرات
(5)- مز: اسلام. ب، ن: السلام
(6)- ن: محارم
(7)- ن: اوالی
(8)- ن: اشرف
(9)- ن: فصوح
(10)- ب، م: «گو» ندارد
(11)- ب، م، ن، مز: «بغیر علم» ندارد
(12)- ب، م، ن، مز: بالمهتدین
(13)- سوره 6 آیه 119
(14)- ب: یهج
(15)- ب، ن: سلسله
(16)- ب، م، ن، مز: و لكنما هوا عمت فاعمیت
(17)- ن: ملخص
(18)- ب، م، ن: و الابصار
(19)- ب، م: تعمر
(20)- ب، ن: ترتیب
(21)- ب، م: حین
(22)- ن: الولایة مقتضی ظهور
(23)- ن: مطبوع
(24)- مز: عترت الطیبه ب، ن: غره طیبه
(25)- ن، م، ب: علیه انحصار
(26)- ن: و دلائل
(27)- ن: غر
ص: 104
ائمه هدی و اجله اولیاء از استدراك حقوق ارثیه خود از ایادی ارباب غصب «1» و تعصب متقاعد گشته از ننگ اشتراك اهل دنیا نام تسلط و استیلا نمی‌برده‌اند و خود را درصدد مقابله اخساء نمی‌آورده‌اند و بر حسب اشارات عینیه «2» و اوامر آلهیه، از كمال علو و علو كمال ایشان بوده نه حاشا بواسطه عجز و زبونی از آن جمع پریشان بیرونی. اما بحمد اللّه «3» تعالی چون درین ولا به موجب «لكل اناس «4» دولة و دولتنا فی آخر الزمان»، از چمن دلگشای خاندان نبوت و ولایت، نهال برومند «5» وجود این جانب سر سرافرازی كشید، و از مكمن عالم‌آرای دودمان سیادت و سعادت چراغ گیتی فروز دشمن سوز این دولت روز افزون كه آیت «وَ اللَّهُ مُتِمُ «6» نُورِهِ» «7» نشان آن و كریمه «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ» «8» در شأن آنست روشن گشت «9»، و آثار فحوای «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» «10» از وجنات «11» احوال و اطوار خود مشاهده افتاد، و بی‌خواست زبان خموش، هاتف غیبی و سروش به تلقین ذكر: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» «12» گویا شد. منادی تقدیر زبان تقریر به ادای ندای «كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِی أُمَّةٍ «13» قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی «14» أَوْحَیْنا» «15» گشاد و نوك خامه ملایك صریر «16» كاتبان تحریر به موجب «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِسْماعِیلَ» «17» در صفایح صحایف سلطنت كاملة الاركان و ایالت عالم و عالمیان رقم این اسم «18» ثبت نمودند و زمانه در نظر اهل زمان جلوه داد «19»:
در خزانه رحمت به قفل حكمت بودزمان دولت ما دررسید و در واشد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» وظیفه ارادت كامله و طریقه محبت شامله موروثی صمیمی آنكه همچنانچه بادی «20» فتح ابواب مصادقت و نشر «21» ابواب موافقت «22» شده‌اند، در استقامت این امور و استدامت این دستور [72] اهتمام مبذول داشته به موجب «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» «23» سر رشته محبت آل عبا را از دست نگذارند
______________________________
(1)- ب: عضمت
(2)- ن: عتبه
(3)- م: انشاء اللّه
(4)- ن: انات دولته
(5)- مز: برون‌مند
(6)- ب: یتم نوره. ن: تیم نورشان آن و كریمه
(7)- سوره 61 آیه 8
(8)- سوره 103 آیه 6
(9)- ب، ن: گشته
(10)- سوره 21 آیه 105
(11)- م، ن: واجبات
(12)- سوره 19 آیه 40
(13)- ب، م، ن: امته
(14)- ن: الذین
(15)- ن: اخسادك. سوره 13 آیه 30
(16)- ب، م، ن: سریر
(17)- سوره 19 آیه 54
(18)- ب، م، ن: اسم جلیل
(19)- ن: بیت
(20)- ب، م، ن: بادای
(21)- ن: بشر
(22)- ن: «موافقت» ندارد
(23)- سوره 42 آیه 23
ص: 105
و چنگ اعتصام و التزام به عروة الوثقی مصدوق «انی تارك فیكم الثقلین كتاب اللّه و عترتی فانهما «1» حبلان «2» لا ینقطعان «3» الی یوم القیمة» محكم و مستحكم گرداند كه هر آینه این شیوه رضیه و شیمه مرضیه مستوجب و مستعقب آن خواهد شد كه امدادات و اشارات كه در مكتوب ارادت اسلوب «4» نسبت به آباء عظام ولایت مقام فرموده بودند اكنون مقرون با سعادات علیه «5» صوریه و افادات جلیه دنیویه میسر گردد و بلاشك هرگاه معانی ارتباط قدیمی تجدید و مبانی «6» اختلاط صمیمی تأكید یابد، تصدیق اقاویل باطله و توفیق اباطیل كاذبه به جمعی كذاب غرضناك بی‌باك كه در سلك «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِ «7» نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ «8» وَ الْجِنِّ یُوحِی «9» بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» «10» منسلك‌اند نخواهند فرمود. چه الحق درین جانب غیر ترویج مذهب «11» حق ائمه- هدی و اجرای احكام شریعت غراء و طریقه بیضاء مصطفی و مرتضی كه «12» آیات بینات كتاب «13» و احادیث صحیحه نبوی به حقیقت آن دو شاهد «14» عدل «15» مزكی‌اند، صورتی «16» دیگر كه در نظر- محبوسان تیه تقلید و مسجونان «17» سجن تقیید و تقید كه به افسانه‌های آباء «18» دون بر حسب فرموده آیه كریمه: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» «19» خرسند و پای‌بند شده- اند منكر و غریب «20» و بدعت و بی‌تقریب نماید «21» واقع نیست «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَكَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْكُمُ «22» الْكِتابَ مُفَصَّلًا» «23» «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ» «24» كیف لا «25». شعر «26».
راه حق اینست نتوانم نهفتن راه رازمشرق تا به مغرب گر امام است
علی و آل او ما را تمامست و العجب كه آباء و اجداد سلطنت نجاد «27» علی الاعتقاد ایشان بر همین «28» عقیده منجیه و طریقه «29» مهدیه بوده‌اند «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ «30» وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» «31». و بی‌تكلف ظن غالب
______________________________
(1)- ب، م، ن: فانها
(2)- ن: «ن» ندارد
(3)- ن: لا ینقطعنان
(4)- م: «اسلوب» ندارد
(5)- ب، م، ن: علیه الصوریه
(6)- ب: میاین. ن: میاین
(7)- ن: لكل شیئی
(8)- ب، ن: الجن و الانس
(9)- ن: لوحی
(10)- سوره 6 آیه 112
(11)- مز، ن: «مذهب» ندارد
(12)- ن: كه بی‌نهایت
(13)- مز، ب، ن: كتابی
(14)- ب، م: شاه
(15)- ن: عادل
(16)- ن: در صورتی
(17)- مز: مشحونان. ب، ن: مشحومان. م: محبوسان
(18)- ن: ایامی
(19)- سوره 42 آیه 23
(20)- م: غرب
(21)- م: نمانید
(22)- مز، ب، م، ن: «الیكم» ندارد
(23)- سوره 9 آیه 114
(24)- سوره 12 آیه 38
(25)- مز: «لا» ندارد
(26)- ن: بیت
(27)- ن: نژاد
(28)- ن: به همین
(29)- ب، م، ن: طریق
(30)- ن: «بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ» ندارد
(31)- سوره 82 آیه 42
ص: 106
آنست كه اگر گاهی اظهار خلاف این احق مذاهب نماید، بنا بر تقیه و حفظ مصالح امور- ملكیه خواهد بود «ذلِكَ الدِّینُ «1» الْقَیِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»* «2» و اگر حاشا در حقیقت این مذهب حق شائبه ریبی به خاطر خطور كند، هركس را از علمای دقیق و عرفای فضلای صاحب تحقیق تعیین كرده بفرستند، به دلایل عقلی و نقلی بدو اثبات مدعا حسب المبتغی «3» (؟) خواهد شد. «قُلْ «4» فَلِلَّهِ «5» الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ «6» أَجْمَعِینَ» «7».
غرض اصلی و مقصد كلی از ارتكاب امور فانیه دنیوی و تمشیت صوری، غیر اشاعت احكام شیعه طاهره و اذاعت «8» آثار فرقه ناجیه، كه تا غایت انوار اسرار «9» فروع و اصول آن در حجاب ظلم و ظلام مخالفان دین و دولت مختفی و منطوی بوده «10»، نبوده و نیست و الا همت بلند مرتضوی «11» اعتلا و نهمت ارجمند صفوی انتما، كه «12» ارثا و جبلة «13» از تعلق به امور دنیه دنیا و توجه به سلطنت جزویه این سرا تنفر و ابا «14» دارد، ارفع و اعلی از آنست كه به زخارف خسیسه «15» و حطام ردیه، خبیثه «16» التفات نماید «17»:
شكر خدا كه باز برین اوج بارگاه‌طاووس عرش می‌شنود صیت شهپرم
مقصود ازین معامله ترویج كار اوست‌نی جلوه میفروشم و نه عشوه می‌خرم [73]
شاهین صفت چو طعمه كشیدم زدست شاه‌كی باشد التفات به صید كبوترم للّه الحمد و المنه كه مربیان توفیق آلهی و مودیان تأیید نامتناهی، مضمون رهنمون «18» «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِی- ضَلالٍ بَعِیدٍ «19»» «20» را خاطر نشان طینت طیبه ما نموده، نقاشان قضا و قدر، كه مهندسان كارگاه خیر و شر و مصوران اشكال نفع و ضررند «21»، هیچ رقم از ارقام محبت دنیا و اهل دنیا «22» بر صفحه صحیفه
______________________________
(1)- م: لایعلمون
(2)- سوره 12 آیه 40
(3)- نسخه‌های خوانا نیست
(4)- مز، ب، م، ن: «قل» ندارد
(5)- ب، ن: و للّه
(6)- ن: یهدیكم
(7)- سوره 6 آیه 149
(8)- ب: اعادت. م، ن: اداعت
(9)- ب: سرار
(10)- ن: بوده و
(11)- م: مرتضوی و
(12)- ن: «كه» ندارد
(13)- مز، ب، م، ن: جبلتا
(14)- ن: ثقر و اباو
(15)- ب، ن: حسیسه
(16)- ب، ن: حسنیه
(17)- ن: بیت
(18)- ن: همایون
(19)- مز، ب، م: مبین. ن: مبن؛
(20)- سوره 14 آیه 3
(21)- ن: ضراند
(22)- م: دنیا و اهل دنیا
ص: 107
خاطر ما نكشیده‌اند «1» و هیچ «2» نقش از نقوش دل فریب این شاهد رعنا بر ضمیر و لوح باطن معانی تصویر ما ننگاشته‌اند «3». نظم «4»:
زكامرانی دوران مخور فریب كه چرخ‌ازین فسانه هزاران هزار دارد یاد
كه آگهست كه كاوس و كی كجا رفتندكه واقفست كه چون رفت تخت جم بر باد
فغان كه با همه كس غایبانه باخت فلك‌كسی نبود كه دستی ازین دغا ببراد «5».
بلكه از راه خصوصیت ولایت «6» نبوی به مقتضای «إِنَ «7» عِبادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ- سُلْطانٌ»* «8»، دست تصرف ابدی و ایادی «9» تسلط دنیا و عقبی ازین جانب منصرف «10» گشته حافظان عنایت ازلیه و حارسان سعادت سرمدیه، به دستیاری «ابنا «11» و اهدی و هما حرامان «12» علی اهل اللّه»، دامن همت ما را از لوث آلایش به آرایش دنیوی و آسایش اخروی محفوظ داشته‌اند، نظم «13»:
دو گیتی را نخواهد هر كه مرد است‌یكی را خواهد و كاین هر دو گرد است.
«رَبِ «14» أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِكَ فِی عِبادِكَ الصَّالِحِینَ «15»» «16» صورت منع تجار از آمد و شد این بلاد و دیار چون منافی آیین رعیت پروری و مباین قوانین فتوت و عدالت گستری است، یقین «17» كه تجویز نسبت آن بدین جانب نخواهند «18» فرمود. چه فی الواقع خلاف واقعست و تعلل و تسویفی كه در ارسال رسل و رسایل دست داد، همانا «19» منشأش بر ضمیر منیر صورت‌پذیر باشد. چه درین مدت كه از هر «20» طرف امواج فتنه و فساد متلاطم و افواج طغیان و عناد متراكم، چندان توجه و اشتغال به دفع و رفع اهل ربع و عدوان و قلع و قمع ارباب بدع و عصیان واقع می‌شد كه مجال «21» این نوع قوانین مستقره و آداب مستمره دست نمی‌داد. و مع ذلك وثوق و اعتماد به كمال محبت و وداد قدیمی چندان داشت كه به التزام رسوم اهل عادت حاجت نمی‌دانست. اكنون به-
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- ن: «و هیچ نقش ... ننگاشته‌اند» ندارد
(3)- ب: نگاشته‌اند
(4)- ن: بیت
(5)- ب، م: ببرد
(6)- م: «ولایت» ندارد
(7)- ن: آن
(8)- م، ن: سلطانا. سوره 17 آیه 65
(9)- م، ن: ابادی
(10)- م، ن: متصرف
(11)- ن: انبیا
(12)- ن: و مهاجران ما
(13)- ن: بیت
(14)- ن: «وب ... الصالحین» ندارد
(15)- ب: الصالحون
(16)- سوره 27 آیه 19
(17)- م: «یقین» ندارد
(18)- ب، م: نخواهد
(19)- ن: تا
(20)- ب، م: «هر» ندارد
(21)- ب، م، ن: محال
ص: 108
مفاتیح توجه ایشان، چون ابواب این مراسم محبت‌فزا مفتوح گشته، ازدیاد تردد قافله و امتداد تزاید این سلسله از سمت انقطاع مصون و صحت انصرام مأمون خواهد بود و هم چنانچه اشعار فرموده بودند، چون به زیارت بیت اللّه الحرام كه از شعائر اسلامست كه «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها «1» مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ» «2» هرگاه توجه فرمایند به اقدام امداد «3»و اسعاد اقدام «4» به وظایف «5» اقبال استقبال «6» نموده، نوعی متوجه خواهد شد كه بدین وسیله شرف زیارت ثامن ائمة الهادی الهادیه علیه و علی آبائه الصلوة و التحیة دریابد «7»:
یك طواف درش از قول رسول مدنی‌تا به هفتاد حج نافله یكسان آمد «8» استادان بنا كه جهت تعمیر [74] مساجد و صوامع طلب فرموده بودند، چون ترویج و تنسیق «9» بقاع الخیر بر ذمت همت خورشید ارتفاع ما واجب و لازمست، ان شاء اللّه تعالی هنگام وصول به مداین «10» مقبره عراق، استادانی كه نادره آفاق باشند فرستاده شود. بواقی «11» حالات و مقالات به تقریر دلپذیر فرید الانامی علامی محیی مآثر الاسلامی «12»، اسوة ارباب العلم «13» و العرفان صفوة «14» اصحاب الكشف و البرهان، لا زال كاسمه الاحمد العاقبة «15» و الاولی محولست كه بعد «16»- الاستفسار و الاستخبار معروض دارد. «یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكُمْ- نُوراً مُبِیناً» «17» «هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ «18» مُصَدِّقُ «19» الَّذِی «20» بَیْنَ یَدَیْهِ «21»» «22» «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «23».
شیبك خان امیر كمال الدین حسین ابیوردی را به رسالت به درگاه عالم پناه فرستاد و اظهار غرور و نخوت خود نمود. این معنی بر خاطر اقدس خاقان سكندرشان گران آمده، از- ییلاق خرقان عازم «24» تسخیر مملكت خراسان شدند*. تواچیان بهرام صولت جهت اجتماع لشكر های ممالك محروسه به اطراف و اقطار بلاد و امصار در حركت آمدند. سپاهی به عدد قطرات باران «25» همه تیغ‌زن و نیزه‌گذار «26»:
اگر سیماب باریدی چو باران‌ستادی بر سنان نیزه داران
______________________________
(1)- م، ن: فاینما
(2)- سوره 22 آیه 30
(3)- ب: امداد و اسعا و اقدام به وظایف
(4)- ن: «اقدام» ندارد
(5)- م: به عطایف اقبال.
(6)- ن: اشتغال
(7)- ن: بیت
(8)- ب، م: آید
(9)- ب، م: تنسیغ. ن: بنشیع
(10)- م: به مداین
(11)- ب، م، ن: باقی
(12)- م: الاسلام
(13)- ن: علم
(14)- ن: صفو
(15)- م، ن: العافیه
(16)- ب، م: از
(17)- سوره 4 آیه 174
(18)- م: هذا الكتاب المبارك كه مصدق
(19)- ن: كه مصدق
(20)- ن: الذین
(21)- ن: مدینه
(22)- سوره 6 آیه 92
(23)- سوره 6 آیه 115
(24)- م: حازم
(25)- مز، ب، م: «باران» ندارد
(26)- ن: بهت
ص: 109
خاقان صاحب‌قران چون به دامغان رسیدند، احمد سلطان داماد شیبك خان حاكم دامغان «1»، چون از توجه رایات ظفر «2» آیات آگاه شد، به طرف هرات گریخت «3» و خواجه احمد قنغرات حاكم استرآباد نیز فرار كرده به جانب خوارزم گریخت و ارباب استراباد مثل سید رفیع و بابا نوروز و غیرهم، با پیشكش فراوان در بسطام به عز بساط بوسی مشرف گشتند و در قصبه جاجرم خواجه مظفر* بتكچی كه از استراباد بود به سعادت عتبه بوسی اعلی حضرت خاقانی سرافراز شد. از آن طرف شیبك خان «4» از تاخت هزاره با دل پرخون و جگر به صد هزار پاره بازگشته در باغ جهان‌آرای دار السلطنه هرات مقیم بود كه احمد سلطان بدانجا رسید و حقیقت توجه رایات «5» ظفر آیات به سمع شیبك خان رسانید «6». شایبك «7» خانی كه همیشه زبان به لاف و گزاف گشوده می‌گفت كه عنقریب لشكر به عراق و آذربایجان خواهم كشید و بعد از تسخیر آن مملكت متوجه حجاز خواهیم «8» شد، آن مقدار خوف بروی استیلا یافت كه پیش از آنكه جنود نصرت شعار به سبزوار رسد و در اواخر شهر رجب سنه «9» مذكوره در روزی كه قمر در طریقه محترقه بود، از هراة بیرون آمده به مرو گریخت و خاطر به تحصن قرار داده رعیت بیرون شهر را به شهر آورده برج و باره مرو را به طریقی مستحكم گردانید «10» كه به تحریر راست نمی‌آید و كس به طلب عبید خان و تمور «11»- سلطان به جانب سمرقند و بخارا فرستاد.
این اخبار در نواحی طوس* به خاقان سكندرشان رسید. خاقان صاحب‌قران، از آنجا «12» احرام طواف آستان «13» ملایك مطاف امام هشتم و قبله هفتم، امام «14» ضامن مفترض الطاعة، واجب- العصمة علی راقدها الف الف السلام و التحیه بسته، به فدم نیاز و اخلاص به آن «15» عتبه عرش- منزلت شتافتند. بعد از تقبیل عتبات به مراسم زیارت و لوازم عبادت اقدام نموده، سادات عظام و نقبای كرام آن عتبه سدره مقام را به انواع نوازش و تفقدات مسرور گردانیده اكثر ولایات «16» خراسان كه از «17» ازبكان خالی گشته [75] بودند حاكم و داروغه تعیین فرمودند. درین اثنا جمعی از دلاوران جرار كه به قراولی رفته بودند، در حوالی ولایت «18» جام با «19» اوزبكان محاربه نموده دست‌بردی عظیم نمودند. غازیان ظفر «20» شعار اوزبكان را شكسته آن جماعت بعضی به قتل آمده
______________________________
(1)- ن: دمغان
(2)- م: ظفر آگاه
(3)- ن: وارباب استراباد
(4)- ب: شكیب خافان. ن: شیبك خاقان
(5)- م: ارباب
(6)- ب، م، ن: رسید
(7)- شاببك خانی
(8)- ن: خواهم
(9)- ن: «سنه» ندارد
(10)- ن: گردانیدند
(11)- ن: تیمور
(12)- ب: انجام
(13)- ن: «آستان» ندارد
(14)- ن: امام هشتم و قبله
(15)- ن: «آن» ندارد
(16)- مز: ولایات
(17)- م: «از» ندارد
(18)- ب، م، ن: ولایت
(19)- م: به
(20)- ب، م: «ظفر» ندارد
ص: 110
جمعی كثیر را دستگیر كرده به درگاه عالم پناه آوردند. استفسار احوال آن مدبر نابكار و جماعت تیره روزگار نمودند چنان معلوم شد كه شیبك خان از حصار بست مرو به جایی دیگر نمی‌رود، «1» بنابر آن رایات نصرت آیات به جانب مرو در حركت آمده، از سرخس دانه محمد بیك افشار را با فوجی از غازیان به رسم منقلای به جانب مرو فرستادند.
چون شیبك خان از مقدمه عساكر ظفر مآثر آگاه شد، جان وفا میرزا «2» و قنبر بیك را كه از اعاظم امرایش بود، با جمعی از بهادران به استقبال فرستاد و در حوالی قریه طاهر آباد لشكر قزل‌باش و اوزبك به یكدیگر رسیده، به محاربه اشتغال نمودند. دانه محمد به تیر یكی «3» از اوزبكان به قتل رسید. با وجود این، غازیان رستم توان به مدد اقبال بی‌زوال شاهی غالب آمده، لشكر اوزبك را منهزم گردانیده، تا به درون مرو «4» دوانیدند. و مقارن این حال خاقان صاحب‌قران در بیستم شهر شعبان سنه مذكوره در ظاهر مرو نزول اجلال فرمودند و از دلیران قزلباش، دیو سلطان شاملو و چایان «5» سلطان استاجلو و بادنجان سلطان «6» روملو و زینل خان شاملو و میرزا محمد طالش، با فوجی از دلاوران تیغ جلادت آخته به طرف دروازه تاختند و صورن انداختند.
از لشكر نكبت اثر اوزبكیه، طایفه‌ای از شهر بیرون آمده به محاربه اشتغال «7» نمودند. جمعی كثیر از طرفین كشته تیر و تیغ شدند و چند روز برین منوال گذران بود و امرای نامدار سوار شده روی به مخالفان می «8» آوردند و از آن جانب فوجی از اوزبكان در برابر آمده «9» به قتال و جدال اقدام می‌نمودند و شیبك خان از حصار بست قدم بدر نمی‌نهاد.

گفتار «10» در محاربه خاقان صاحب‌قرانی و به قتل رسیدن محمد خان شیبانی‌

چون روز چند خاقان سعادتمند مرو را محاصره «11» نمود، دری از فتح و فیروزی بر رویش نگشود «12»، به خاطر دریا مقاطرش گذشت كه «13» یك كوچ «14» از ظاهر «15» مرو بر عقب نشیند، تا شیبك خان دلیر شده از مرو بیرون آید، آنگاه عود نموده، دمار از روزگار او برآورد «16». به این رای عمل نموده در روز چهارشنبه بیست و هشتم شعبان در «17» ظاهر مرو در حركت آمده، در نواحی قریه محمودی كه از آنجا تا شهر سه فرسنگ است نزول نموده و یك روز و دو شب در آن منزل توقف فرمود «18».
______________________________
(1)- ن: نرود
(2)- ن: آقا میرزا و قنبر
(3)- ن: به نزدیكی
(4)- ب، م: «مرو» ندارد
(5)- ب، م: خاقان
(6)- م: «سلطان» ندارد
(7)- م: «اشتغال» ندارد
(8)- ب، م: «می» ندارد
(9)- ب، م: آمده و
(10)- م، ن: ذكر محاصره نمودن مرو شاهجان و به قتل آمدن شاهی بیگ جان اوزبك به دست عساكر منصوره. ب: جنگ مرو و قتل شاه بیگ خان ازبك
(11)- مز: بمحاصره
(12)- ن: نگشوده
(13)- ب: «كه» ندارد
(14)- م: یكوچ
(15)- ب: ظاهره
(16)- ن: برآورد و
(17)- ن: از
(18)- ن: فرمودند
ص: 111
روز دیگر امیر بیك تركمان را با سیصد سوار «1» بر سر پل محمودی بازداشت مقرر آنكه چون امیر بیك سیاهی سپاه اوزبك را مشاهده نماید «2» فرار نموده «3»، به موكب همایون «4» پیوندد تا مخالفان دلیر شده از سیاه آبی كه در آن راه بود بگذرند. چون شیبك خان از معاودت جنود ظفر نشان مطلع گشت، پنداشت كه خاقان صاحب‌قران عنان انصراف تا حدود عراق باز نخواهد كشید. روز اول جهت رعایت حزم از مرو بیرون نیامده، با امرای خود مشورت نموده، قنبر بیك و جان وفا میرزا كه از اعاظم امرای او بودند، [76] عرضه داشتند كه انسب آنكه دو سه روز دیگر در این مقام توقف نمائیم تا عبید خان و تیمور سلطان به ما ملحق شوند بعد از آن بیرون رویم چرا كه كوچ كردن لشكر قزلباش از روی فریب است نه از ممر ضعف. شیبك خان كه این- سخن «5» شنید از آنجا كه عجب و غرور «6» او بود، بنیاد اعراض نموده قنبر بیك و جان وفا میرزا خاموش گشتند و مغول «7» خانم كه زن شیبك خان بود گفت شما مكرر كتابات تعرض‌آمیز به خاقان سكندر- شان فرستاده وی را به جنگ طلب نمودید «8» و او با سپاه مانده «9» در بجور «10» از راه دور به مرو آمد «11» و شما خاك بی‌ناموسی بر سر خود پاشیده از شهر «12» بیرون نرفتید «13». حالیا صلاح در آن است كه رعب و هراس بر خاطر خود راه نداده، از روی جلادت و مردی به میدان محاربه روی. شیبك خان از سخن مغول خانم عرق غضبش در حركت آمده، صباح روز جمعه با سپاه بسیار چون اوراق اشجار قدم از دروازه مرو بیرون نهاده، به ناگاه متوجه كارزار شد و چون نزدیك به قریه محمودی رسید، امیر بیك تركمان با فوجی از غازیان به وادی فرار شتافت. شیبك خان به سرعت تمام از سیاه- آب عبور كرده چون «14» نظرش «15» بر عساكر ظفر اثر «16» خاقان صاحب‌قران افتاد، از آمدن نادم شده «17» تغیر و هراسی تمام به او راه یافته، خواجه محمود وزیر را گفت كه نزد جان وفا میرزا رفته وی را بر «18» محاربه ترغیب نمایی و از زبان من بگوی كه دل قوی‌دار كه لشكر قزل‌باش را منهزم می‌سازم.
چون خواجه پیغام خان را «19» به وی رسانید، او اعراضی «20» شده دشنام «21» و فحش نسبت به خان بر زبان آورده گفت به خان بگو كه این لشكر به غایت پرزور است و با این مردمی كه ما داریم
______________________________
(1)- ن: ششصد دلاور
(2)- ن: نموده
(3)- ن: نماید
(4)- ن: همایون روانه شده تا مخالفان دلیر شده
(5)- ب، م، ن: این چنین
(6)- ب: قرور
(7)- ن: مقبول
(8)- ب، م، ن: نمودی
(9)- ن: «مانده» ندارد
(10)- م: «در بحور» ندارد
(11)- ب، م، ن: آمده
(12)- ب، م، ن: قلعه
(13)- ب، م، ن: نرفتی
(14)- م، ن: چو
(15)- مز، ب، م: اثرش
(16)- م: «اثر» ندارد
(17)- م: «شده» ندارد
(18)- ب، م: به
(19)- ن: «را» ندارد
(20)- ن: اعراض
(21)- مز: دشنام فحش
ص: 112
ایشان را مغلوب نمی‌توانیم كرد. دریغ كه نصایح ما را قبول نكرده ما را و خود را به كشتن دادی و عیال و اطفال ما را اسیر قزلباش گردانیدی «1».
شیبك خان بعد از آن به تصفیه صفوف پرداخت خود در قلب لشكر قرار گرفته «2» میمنه و میسره را به قنبر بیك و جان وفا میرزا حواله نموده، خاقان صاحب‌قران كه از رسیدن امیر- بیك «3» موسیلو به موكب اعلی از قرب «4» وصول اعدا آگاه گشت، به تعبیه جنود ظفر ورود اقدام فرموده «5» میمنه و میسره را به امرای نامدار مثل میر نجم ثانی «6» و بیرام بیك قرامانی و چایان «7» سلطان استاجلو و دیو سلطان روملو و حسین بیك لله و ابدال بیك «8» دده و زینل خان شاملو و بادنجان- سلطان روملو مقرر گردانید «9» و خود در كنار سیاه آب به شكار بلدرچین اشتغال نمود «10». غازیان رزم‌جوی «11» بر اوزبكان دیوخوی تاخته، آتش جنگ شعله بالا گرفت و چند مرتبه صفوف طرفین بر یكدیگر غلبه نمودند، خاقان صاحب‌قران شاهینی كه در دست داشت و شكار می‌نمود آنرا از دست انداخته تیغ ذو الفقار اندام از نیام انتقام بیرون آورده خود بر مخالفان حمله نمود.
غازیان رستم توان كه از آن خسرو صاحب‌قران آن جلادت را مشاهده نموده به یك بار شمشیرها كشیده بر لشكر مخالف تاختند و آن قوم را منهزم ساختند. جمعی كثیر از اوزبكان كشته شدند و قنبر بیك و جان وفا میرزا اسیر گشتند و در زمان [77] به حكم قهرمان زمان به قتل آمدند «12» و در حالت فرار بقیة السیف از اوزبكان از روی اضطرار خود را به سیاه آب رسانیده عبور آنرا موجب نجات خود می‌دانستند و از آن غافل كه در گرداب هلاك خواهند افتاد.
القصه از ازدحام آن جماعت و كثرت «13» مرد و اسب نهر محمودی با زمین برابر شد و هر كه عبور می‌كرد، بر بالای مرد و مركب می‌گذشت. شیبك خان در اثنای گریز از آن رستخیز خود را به چهار دیواری رسانید كه راه بیرون شد نداشت، جمعی از غازیان احاطه آن محوطه كرده «14» اوزبكان از غایت ازدحام بر بالای یكدیگر افتاده بسیاری از ایشان در زیر دست و پای ستوران «15» هلاك شدند و بعضی كه رمقی از حیات «16» باقی داشتند، پای بر زبر مردگان نهاده بر سر آن دیوار می‌آمدند و به تیغ غازیان شربت مرگ می‌چشیدند و چون تمامی آن قوم كه در چهار- دیوار بودند كشته شدند، بعضی از غازیان شیبك خان را در میان كشتگان یافتند كه از غلبه مردم خفه شده بود. فی الفور سر پر شر او را از بدن جدا ساخته به نظر خاقان اسكندرشأن در آوردند
______________________________
(1)- ن: كردی
(2)- ب: گرفت
(3)- م: بیك شاملو. ب، ن: بیگ موسلو
(4)- ن: فریب
(5)- ن: نموده
(6)- ب: مالی
(7)- ن: جامان
(8)- م: ابدال ده ده
(9)- ن: گردانیدند
(10)- م: نموده
(11)- ب، م: جو
(12)- م: كشته شدند و
(13)- ن: كسرت
(14)- ن: نموده
(15)- م: ستوران افتاد
(16)- ن: حیات رمقی
ص: 113
و خاقان صاحب‌قران امر فرمود تا سر او را پوست كنده پر كاه كردند و به روم نزد سلطان بایزید «1» پادشاه «2» آنجا فرستادند و استخوان كله او را در طلا گرفته قدحی ساختند كه در مجلس عشرت به گردش در آورند «3». درین «4» قضیه از طایفه اوزبكیه قرب ده هزار مرد نامی از لشكریان آن مخذول عاصی در جنگ گاه به قتل آمدند و از مردم خراسان خواجه جلال الدین «5» محمود و خواجه حسین صاحب دیوان و خواجه عبد اللّه مروی «6» كشته شدند و خواجه محمود سرخ وزیر شیبك خان كلید مرو را برداشته به عز بساط بوسی سرافراز شده «7» چون شیعه بود منظور نظر كیمیا اثر گشت و در مجلس خلد آیین راه یافت. اتفاقا شبی از شبها كه در بزم آن خسرو عالم‌آرا بار یافته بود، خاقان سكندرشأن پیاله معلوم را در دست داشتند و به خواجه محمود خطاب كردند كه میدانی كه این چیست؟ خواجه گفت كه پادشاه بفرماید. فرمودند كه كاسه سر خانست. خواجه در برابر گفت هنوز در این سر دولتی «8» است كه همچون «9» تو پادشاهی در دست دارد. خاقان سكندرشان را ازین «10» خوش آمده بدو «11» تفقد و انعام بسیار نمود و خواجه محمود این رباعی بخواند: «12»
یا رب جگر خصم تو پرخون بادارخساره دولت تو گلگون بادا
با آنكه ز حشمتت فزون كس را نیست‌هر روز زروز دیگر افزون بادا خواجه محمود مرد خوش صحبت مصاحب بود، در سلك وزرای شاهی «13» منتظم گردید و آخر همراه میر نجم ثانی به ماوراء النهر رفت و در آنجا فوت شد.
بعد از آن خاقان صاحب‌قران علم اقبال به جانب مرو برافراشت و سایه معدلت و مرحمت بر اهل مرو انداخت و اموال شیبك خان را كه سالها اندوخته بود، به امرا «14» و غازیان قسمت نموده، حكومت مرو را به دده بیك عنایت فرمود«15» و فتح نامها به ممالك محروسه ارسال داشت و علم توجه به دار السلطنه هرات برافراشته «16» قشلاق در آنجا مقرر شد و شیخ الاسلام دار السلطنه هرات شیخ- سیف الدین احمد [78] بن یحیی بن سعد تفتازانی كه در اكثر علوم فرید «17» عصر «18» خود بوده قرب سی سال در زمان پادشاه مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا در خراسان شیخ الاسلام بود در ماه رمضان سنه مذكوره بواسطه تسنن به قتل آمده و در محلی كه عبید خان به مدد شیبك خان
______________________________
(1)- ن: بایزید فرستادند
(2)- ب: پاشاه
(3)- ب، م: در آوردند
(4)- ب: در
(5)- ب، م: جلا الدین
(6)- م: مرو
(7)- ن: شد
(8)- م، ن: دولت
(9)- ب: به چون. م، ن: همچون
(10)- ن: از این سخن
(11)- ن: برو
(12)- ن: بیت
(13)- ب، م: «شاهی» ندارد
(14)- م: با امراء
(15)- م: فرموده
(16)- ب، م: افراشت
(17)- ن: فریدون
(18)- م: عصر بوده
ص: 114
می‌آمد، اتفاقا وقتی رسید كه لشكر اوزبك از هم پاشیده بود. مغول خانم را برداشته خایفا خاسرا متوجه بخارا گردید.
شعرای* روزگار هر كدام در باب فتح نامدار تاریخها گفتند؛ از آن جمله این تاریخ و رباعی كه بر «1» فتح خراسان و عراق دالست «2» ثبت افتاد «3»:
منت ایزد را كه در فتح عراق‌آمد و فتح خراسان كرد شاه
آن شهنشاهی كه پیشانی نهادروز و شب بر خاك راهش مهر و ماه
شاه اسمعیل بن حیدر كه هست‌خسرو جم حشمت انجم سپاه
با خرد گفتم بگو تاریخ اوپادشاه عالی گیتی پناه ***
شاهی كه جهان همچو سلیمان بگرفت‌هرجا كه قدم نهاد آسان بگرفت
در نهصد و شش گرفت او ملك عراق‌در نهصد و شانزده خراسان بگرفت و هم درین سال در دار السلطنه هرات، میرزا سلطان اویس بن میرزا سلطان محمود بن سلطان ابو سعید میرزا «4» مشهور به خان میرزا كه سلطنت حصار شادمان و بدخشان بدو متعلق بود، با پیشكش فراوان به خدمت خاقان سكندرشان آمده نوازش بسیار كرده به الكای خود مراجعت نمود و بعضی از ظرفا «5»، تاریخ فتح خراسان را «فتح شاه دین پناه«6»»، و قتل شیبك خان را «هلاك خرس» یافته «7» و حاكم مازندران آقا رستم روز افزون، روزی «8» پیش از فتح خراسان بر زبانش جاری شده بود كه دست من است «9» و دامن شیبك خان. خاقان صاحب‌قران حكم فرمود كه درویش محمد آقا یساول، یك دست شیبك خان «10» را به مازندران برده در دامن آقا رستم اندازد «11». بنا بر آن، آقا رستم از بیم و «12» اعراض درین سال فوت شد. بعد ازو پسرش آقا محمد به اتفاق میر عبد الكریم و خواجه مظفر بتكچی متوجه اردوی خاقان سكندرشان شدند، و در حوالی سمنان به اردوی همایون رسیدند و مبلغ سی هزار تومان به رسم ترجمان قبول نمودند.
______________________________
(1)- ب، ن: در
(2)-، م، ن: دانست
(3)- ن: ببت
(4)- م، ن: میرزای
(5)- ن: «ظرفا» ندارد
(6)- ن: «پناه» ندارد
(7)- مز، ب، م، ن: یافته با پیش‌كش فراوان آمدند. حاكم مازندران ...
(8)- م: «روزی» ندارد. ن: دو روز
(9)- م: من است دامنت و دامن شیبك
(10)- م: «خان» ندارد
(11)- م: اندازند
(12)- م: «و» ندارد
ص: 115

تمهید «1» سخن در رفتن آن خسرو زمن به جانب ماوراء النهر و از راه برگشتن «2»

چون خاقان سكندرشان، نوروز سلطانی را كه بعضی از «3» آن قوی ئیل «4» و بعضی پیچی «5» ئیل بود «6»، موافق سنه عشر و «7» تسعمائة به عیش و شادمانی در دار السلطنه هرات نمودند، عازم تسخیر بلاد ماوراء النهر شده، توجه بر آن «8» صوب فرمودند. چون به میمنه «9» و فاریاب رسیدند ایلچیان از نزد عبید خان و تیمور سلطان با پیشكش بسیار و تحف بی‌شمار به اردوی گردون وقار ملحق گردیدند «10» و هدایا را به نظر اشرف در آورده با عرضه «11» داشتی كه مبنی بر اطاعت و انقیاد بود با این رباعی «12»*
اللّه سننك همیشه یاران بولسن «13»او زلطف «14» ایله نگهداران «15» بولسن
هریر كه دوشه سننك گذاران «16»شاهاشه لر همه خاك رهگذار نك بولسن «17» و نیز در آن درج بود كه حالا بلاد ماوراء النهر حكم ممالك محروسه دارد چه احتیاج [79] كه نواب كامیاب اعلی به «18» تسخیر آن التفات فرمایند. بنابر آن خاقان صاحب‌قران حسب الالتماس «19» اركان دولت قاهره كه ایشان را شفیع خود گردانیده بودند، به وساطت خواجه محمود سرخ، ملتمسات ایشان را مبذول داشتند «20» و حكومت بلخ و شبرغان و اندخود و چیچكتو «21» و غرجستان و میمنه و فاریاب «22» و مرغاب را به نواب بیرام بیگ قرامانلو ارزانی فرموده، متوجه «23» عراق گشتند.
دارایی بلده سمرقند را به احمد سلطان استاجلو صوفی اغلی شفقت كردند و وی شش ماه حكومت آنجا كرده «24» و سلاطین اوزبك به او نوشتند كه چون التماس ما مبذول شده و این گورخانه به ما عنایت گشته به طریق مصالحه احمد سلطان با پانصد كس از سمرقند بیرون آمده تا در خراسان هر تاخت و غارتی كه در بلاد ماوراء النهر خواست كرد و هیچكس از سلاطین اوزبكیه را حد «25» و یارای آن نبود كه متعرض او گردد «26» (؟) و باعثی دیگر بر گذاشتن «27» الكای ماوراء النهر آنكه از بعضی از
______________________________
(1)- ن: توجه نمودن صاحب‌قران زمان جانب بلخ جهت تسخیر ماوراء النهر و مآل كار
(2)- ب، م: برگشتن بالخیر و الظفر
(3)- ن: «از» ندارد
(4)- م، ن: ئیل بود
(5)- ب: سخی
(6)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- ن: بدان
(9)- ن: میمند
(10)- ن: شد
(11)- ب: عرض
(12)- ن: بیت
(13)- اولسن
(14)- ن: و ز لطفی
(15)- ن: نگاه‌دارنك اولسن
(16)- ب: گذاران. ن: گذارنك
(17)- ن: اولسن
(18)- م: «به» ندارد
(19)- ب، م: التماس
(20)- ن: داشته
(21)- ب، م: صیحكو
(22)- ن: فاریاب را
(23)- م: «متوجه عراق گشتند» ندارد
(24)- ب، م: كرد
(25)- ب، م: حد و یارای آن
(26)- ن: گردند
(27)- ن: رسانیده‌اند
ص: 116
صحیح القول استماع افتاد كه جمعی از امراء به سمع شاه عالم‌آرا رسانیدند «1» كه در ماوراء النهر شكار قوش نمیتوان كرد «2» لهذا آن مملكت را دانسته باز گذاشتند «3» و در مقام نگاهداشتن آن نشدند.
بعد از آن شاه عالم پناه متوجه عراق گشتند از راه شهریار به ساوه آمده «4» اراده جرگه شكار فرموده «5» در حوالی راسفجان شكار بهم رسید و قرب بیست و چهار هزار از وحوش در شمار «6» آمده و در آن سال قشلاق در خطه قم فرمودند. شاهقلی بابا تكلو از ولایت منتشا «7» و گرمیان «8» كه به تكه ایلی «9» اشتهار یافته با فرقه‌ای از صوفیان احرام درگاه عالم پناه بسته روانه آذربایجان گردید «10» چون حاكم ولایت تكه ایلی ملازم سلطان بایزید بود با چهار هزار سوار به رفع صوفیان عالی مقدار آمد و شاه قلی بابا با غازیان همت والا، رومیان را استقبال كردند و میانه ایشان آتش جدال مشتعل گشته ارباب هدایت «11» بر اصحاب ضلالت غالب آمده سردار ایشان را به قتل آوردند و جمعی كثیر از رومیه اسیر و دستگیر شدند «12». شاه- قلی بابا اسیران را تمام «13» به تیغ تیز گذرانید و چون خبر استیلای بابا به مریدان خاندان رسید، اطراف و اكناف ولایت مذكور مسلح و مكمل به بابا ملحق شده اراده تسخیر ولایت قرامان «14» نموده «15» در آن حدود نزول كردند. و در آن ولا قراگوز پادشاه «16» از قبل سلطان بایزید حاكم آنجا بود. بعد و از وقوف آن «17» سپاه، به ترتیب لشكر پرداخته دل بر حرب «18» نهاد و بعد از تقارب فریقین نایره جدال اشتعال یافته فوجی از هر طرف بر خاك هلاك افتادند، نسیم فتح «19» بر پرچم علم بابا وزید قراگوز پادشا قرار به فرار داده صوفیان او را تعافب نمودند «20» و اموال ایشان را غارت نموده متوجه سیواس گردیدند. چون خبر این شكست به سلطان بایزید رسید، خادم علی پاشا را كه وزیر اعظم بود، با پنجاه هزار سوار به جنگ بابا فرستاد. پاشا «21» [ی] مذكور با طایفه‌ای از سپاهیان به طرف صوفیان در حركت آمدند «22». شاه قلی بابا چون از توجه اعداء آگاه شد، به ترتیب لشگر مشغول گردید و هزار غلام حبشی كه با او بودند در پیش لشكر بازداشت و از آن طرف علی- پادشاه «23» میمنه و میسره لشكر خود را آراسته به میدان محاربه درآمد «24». عسكر روم به یكبار بر پیاده‌هایی كه پیشرو لشكر صوفیان بود حمله كرده قرب پانصد نفر به قتل آمدند. بقیه آن جماعت به قلب ملحق گشته، بابا جناحین را به قلب ضم كرده، فدایی‌وار بر علی پادشا «25» حمله
______________________________
(1)- ن: رسانیده‌اند
(2)- م: نمود
(3)- ن: «باز گذاشتند و» ندارد
(4)- ن: آمدند
(5)- ن: فرمودند
(6)- م: حساب
(7)- نسخه‌ها: منشا
(8)- ن: فرمان
(9)- ب، ن: یك ایلی. م: تك آملی. مز: یكه ایلی
(10)- م ن ب: گردیدند
(11)- ب: هدایت را
(12)- ن: شده
(13)- م: «تمام به» ندارد. ب: «به» ندارد
(14)- م: فرمان
(15)- ن: شد نموده
(16)- ب، م: پادشا
(17)- م، ن: این
(18)- ب: ترحم
(19)- ب، م: پادشا
(20)- م: نمود متوجه
(21)- ب، م: بابای مذكور
(22)- م: آمده
(23)- ب، م: پادشا
(24)- ب، م: آمد
(25)- ب، م: پادشاه
ص: 117
نمود «1». صوفیان تكلو علی پادشاه «2» را با جمعی كثیر از رومیان به قتل آوردند و بابا نیز در آن معركه شربت شهادت چشید «3». صوفیان خلیفه بابا را بر خود سردار گردانیده متوجه ارزنجان «4» گشتند و در آن حوالی شنیدند كه فوجی عظیم از تجار با متاع و اموال بسیار از تبریز متوجه روم‌اند «5». قوت طامعه ایشان در حركت آمده اموال ایشان را غارت نموده از آنجا متوجه درگاه شاه جم جاه شدند.
در آن حین خاقان ظفر قرین از فتح ممالك خراسان معاودت نموده در شهریار ری نزول داشتند كه صوفیان تكلو به موكب [80] همایون ملحق شدند. خاقان صاحب‌قران سرداران ایشان را بنابر قتل تجار به قتل رسانیده «6» سایر آن طایفه را بر «7» امرا فسمت نموده ملازم ساخت.